گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چشم است، یارب، آنچنان یا خود بلای جان من

جور است از آنسان دلستان یا غارت ایمان من

شوخ و مقامر پیشه ای، قتال بی اندیشه ای

خونین چو شیرین تیشه ای، صیدت دل قربان من

هر روز آیم سوی تو، دل جویم از گیسوی تو

کان دل که دارد خوی تو، بوده ست روزی آن من

از غارت خوبان مرا جان رها شد مبتلا

تو، شوخ، دیگر از کجا پیدا شدی از جان من؟

ای، گنج دلها، مستیت، در قتل چابکدستیت

درد من آمد مستیت، دیوانگی درمان من

هجرم بکشت و شوق هم، روزی نگفتی از کرم

چون است در شبهای غم، آن عاشق حیران من؟

با عاشقان تنگدل زینسان منه در جنگ دل

آخر بترس، ای سنگدل، ز آه دل بریان من

خیز، ای صبای مشک بو، بر گلرخ من راه جو

حال من مسکین بگو، در خدمت جانان من

 
 
 
مولانا

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
شاه نعمت‌الله ولی

جانم فدای جان تو ای جان و ای جانان من

کفر منست آن زلف تو هم روی تو ایمان من

آمد هوای زلف تو ایمان من خندان شده

هر بلبلی برده گلی از گلشن و بستان من

من در میان با تو خوشم تو در کنار من خوشی

[...]

اهلی شیرازی

مجنون منم در عهد تو لیلی تو در دوران من

حسن آیتی در شان تو عشق آیتی در شان من

عیسی دمی، چند از جفا قصد هلاک من کنی

آب حیاتی تا بکی آتش زنی در جان من

ترسم ز چشم مردمت ایگنج حسن آفت رسد

[...]

نشاط اصفهانی

گویند جان خواهد ز من این جان و این جانان من

آن زلف و آن رخسار او، این کفر و این ایمان من

دل را سپردم با غمش، این جان من وان مقدمش

آن جعد و زلف در همش، وین کار بی‌سامان من

آن رسم ناگه دیدنش، طرز نگه دزدیدنش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه