آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو
خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو
گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم
کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو
از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس
هر لحظه بینم تازه تر داغ سگان گوی تو
نزدیک مردن می شوم از بوی زلفت می زیم
تا حال چون خواهد شدن روزی که نبود بوی تو
گر من نمانم، ظن مبر کز کوی او دامن کشم
با باد همراهی کند خاک من اندر کوی تو
آیم به کویت هر شبی چون خواب ناید چون کنم
مشغول دارم تا سحر خود را به گفت و کوی تو
گفتی که سوی باغ رو تا بو که دل بگشایدت
او فتح ما را کی زند چندین گره در موی تو
امشب که مهمان منی، فردا که خواهد زیستن؟
بگذار تا یک ساعتی می بینم اندر روی تو
دست رقیبت بس بود، گر تیغ بر من می زنی
پیکار خسرو چون نهم بر ساعد و بازوی تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دیده ی بخت جهان در آرزوی روی تو
وی قبله ی جان جهان طاق خم ابروی تو
ای نور چشم من صبا آورد بویت سوی ما
عمریست تا جان می دهد مسکین دلم بر بوی تو
تا چند چوگان جفا جانا زنی بر جان ما
[...]
داری به جان من کمین ای من کمین هندوی تو
خوی تو گر هست این چنین صد جان فدای خوی تو
گه بر در بتخانه ام گه در حریم خانقه
القصه گردم در به در دایم به جست و جوی تو
بادا ز زخم ناوکت در سینه صد روزن مرا
[...]
سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو
باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو
دورم من و نزدیک تو نتوانم از ضعف آمدن
کاهم ز غم باشد مرا بادی رساند سوی تو
تا بر زبان دیگری نام تو باری نگذرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.