سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷
گرچه از جمع بی نیازانیمعاشق عشق و عشقبازانیم
منصف منصف خراباتیمکعبهٔ کعبتین بازانیم
گاه سوزان در آتش عشقیمگاه از سوز رود سازانیم
همچو مرغ از قفس شکسته شدیمهمچو شمع از هوس گدازانیم
گر چه کبکیم در ممالک خویشمانده در جستجوی بازانیم
مرغزار وصال یافتهایمچون سنایی درو گرازانیم
زاهدا خیز و در نماز آویززان که ما خاک بینیازانیم
گر تو از طوع و […]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷
ای رخ تو بهار و گلشن منهمچو جانست عشق در تن من
راست چون زلف تو بود تاریکبی رخ تو جهان روشن من
همچو خورشید و ماه در تابدعشق تو هر شبی ز روزن من
دست تو طوق گردن دگریعشق تو طوق گردن من
ماه را راه گم شود بر چرخهر شبی از خروش و شیون من
گر تو یک […]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰
چشمکان پیش من پر آب مکندلم از عاشقی کباب مکن
ریگ را پیش چشم رود مکنرود را پیش دل سراب مکن
به کس از ابتدا رسول مباشرقعهای آیدت جواب مکن
به صبوری توان رسید به دوستبه هم اندر مزن شتاب مکن
نه خدایی چنین مجیب مباشدعوت خلق مستجاب مکن
با سنایی چنین توانی بودور نه شو خویشتن عذاب مکن

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱
مکن آن زلف را چو دال مکنبا دل غمگنان جدال مکن
پردهٔ راز عاشقان بمدرکار بر کام بدسگال مکن
خون حرامست خیره خیره مریزمی نبیلست در سفال مکن
حال خود عالمی کند حالیفتنهٔ نو میار و حال مکن
این چه چیزست و آن همیشه که توبا خجسته همیشه فال مکن
با سنایی همه عتاب میاربا خراباتیان نکال مکن

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵
صبر کم گشت و عشق روز افزونکیسه بی سیم گشت و دل پرخون
میدهد درد مینهد منتیار ما را عجب گرفت زبون
صنعتش سال و ماه عشوه و زرقسخنش روز و شب فنون و فسون
پشت کوژ و تنم ضعیف شدستپشت چون نون و دل چو نقطهٔ نون
عقل با عشق در نمیگنجدزین دل خسته رخت برد برون
حالم اینست […]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶
ای جهانی پر از حکایت توگه ز شکر و گه از شکایت تو
برگشاده به عشق و لاف زبانخویشتن بسته در حمایت تو
ای امیری که بر سپهر جمالآفتابست و ماه رایت تو
هست بی تحفهٔ نشاط و طربآنکه او نیست در حمایت تو
هر سویی تافتم عنان طلبجز عنانیست بیعنایت تو
جان و دل را همی نهیب رسدزین ستمهای […]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵
تا کی از عشوه و بهانهٔ توچند ازین لابه و فسانهٔ تو
شور و آشوب در جهان افگندغمزهٔ چشم جاودانهٔ تو
هیچ آشوب نیست در عالماین چه فتنهست در زمانهٔ تو
کعبهٔ عاشقان سوخته دلهست امروز آستانهٔ تو
عاشقانت همی طواف کنندگرد کوی و سرای و خانه تو
ای همایون همای کبک خرامدل عشاق آشیانهٔ تو
عاشقانت همی به جان بخرندانده […]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵
خه خه ای جان علیک عیناللهای گلستان علیک عینالله
اندرا اندرا که خوش کردیمجلس جان علیک عینالله
برفشان برفشان دل و جان رادر و مرجان علیک عینالله
هیچ جایی نیافت از پی انسچون تو مهمان علیک عینالله
مرده دل بودهایم در بندتاز همه جان علیک عینالله
پیش خز تا کنیم بر لب توبوسه باران علیک عینالله
جان ما کن ز لحن […]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱
جان جز پیش خود چمانه منهطبع جز بر می مغانه منه
باده را تا به باغ شاید بردآنچنان در شرابخانه منه
گر چه همرنگ نار دانه بودنام او آب نار دانه منه
در هر آن خانهای که می نبودپای اندر چنان ستانه منه
تا بود باغ آسمان گردانچشم بر روی آسمانه منه
روی جز بر جناح چنگ ممالدست جو بر […]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵
کودکی داشتم خراباتیمی کش و کمزن و خرافاتی
پارسا شد ز بخت و دولت منپارسایی شگرف و طاماتی
شیوهٔ خمر و قمر و رمز مدامصفتی بود مرورا ذاتی
آنکه والتین ز بر ندانستیهمچو بلخیر گشت هیهاتی
خوانده از بر همیشه چو الحمدعدد سورهٔ لباساتی
گوید امروز بر من از سر زهدمثل و نکتهٔ اشاراتی
دوش گفتم ورا که ای دل و […]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷
ای گل آبدار نوروزیدیدنت فرخی و فیروزی
ای فروزنده از رخانت جانآتش عشق تا کی افروزی
دل بدخواه سوز اندر عشقچونکه دلهای عاشقان سوزی
از لب آموز خوب مذهب خوباز دو زلفین چه تنبل آموزی
ای دریده دل من از غم عشقزان لب چون عقیق کی دوزی

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳
ای ازل دایه بوده جان تراوی خرد مایه داده کان ترا
ای جهان کرده آستین پر جاناز پی نثر آستان ترا
سالها بهر انس روحالقدسبلبلی کرده بوستان ترا
شسته از آب زندگانی روحاز پی فتنه ارغوان ترا
کرده ایزد ز کارخانهٔ عقلسیرت و خوی و طبع و سان ترا
تیرهای یقین به شاگردیچون کمان بوده مر گمان ترا
کرده بر روی […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - در مدح خواجه عمید ثقةالملک، طاهر
دی دل ما فگار خواهد کردوز ستم سوگوار خواهد کرد
سده بهر نوید فصل بهارباز عهد استوار خواهد کرد
پیش چونین نوید گر که ترابه امید بهار خواهد کرد
برفشان آن گهر که کافر ازودر سقر زینهار خواهد کرد
اژدهایی که اهل بدعت راروز محشر شکار خواهد کرد
آنکه می فخر کرد ازو ابلیسجم از آن فخر عار خواهد کرد
مو […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در مدح امیر بار سلطان
باز جانها شکار خواهد کردگر جمال آشکار خواهد کرد
جای شکرست خلق راکان بتجان به شکل شکار خواهد کرد
رایت و رویت منور اوماه را در حصار خواهد کرد
بوی آن زلفکان مشکینشمشک را قدر خوار خواهد کرد
در خزان از بهار رخسارشکشوری را بهار خواهد کرد
غمزهٔ نغز و طرهٔ خوش اوهیچ دانی چکار خواهد کرد؟
دوریان را به دیر […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - طعنه بر علمای دنیاجو
ای سنایی ز جسم و جان تا چندبرگذر زین دو بینوا در بند
از پی چشم زخم خوش چشمیهر دو را خوش بسوز همچو سپند
چکنی تو ز آب و آتش یادچکنی تو ز باد و خاک نوند
چکنی بود خود که بود تو بودکه ترا در امید و بیم افگند
تا بوی در نگارخانهٔ کننرهی هرگز از بیوس […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در مدح بهرامشاه
روز بر عاشقان سیاه کندمست چون قصد خوابگاه کند
راه بر عقل و عافیت بزندز آنچه او در میان راه کند
گاه چون نعل اندر آذر بستیوسفان را اسیر چاه کند
گاه چون زلف را ز هم بگشادتنگ بر آفتاب و ماه کند
گاه بیجاده را بطوع و بطبعدر سر رنگ برگ کاه کند
گه چو دندان سپید کرد بطمعملک […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح تاج العصر حسن عجایبی به حسن زشت
طالع از طالعت عجایبترکس ندیدی عجایب دیگر
گه به چرخت برد چو قصد دعاگه به خاک آردت چو عزم قدر
گه به دستت ببندد از دل پایگه به مهرت ببندد از دل سر
گه برهنهت کند چو آبان شاخگه بپوشاندت چو آب شجر
شجری کرد مر ترا از فضلپس بگسترد پیشت از آن بر
قوتی دارد این سخن بی فعلزینتی […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - موعظه و نصیحت در اجتناب از زخارف دنیا
طلب ای عاشقان خوش رفتارطرب ای شاهدان شیرینکار
تا کی از خانه هین ره صحراتا کی از کعبه هین در خمار
زین سپس دست ما و دامن دوستبعد از این گوش ما و حلقهٔ یار
در جهان شاهدی و ما فارغدر قدح جرعهای و ما هشیار
خیز تا ز آب روی بنشانیمگرد این خاک تودهٔ غدار
پس به جاروب «لا» […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸ - در اندرز و ترغیب در طریق حقیقت
ای دل خرقه سوز مخرقه سازبیش ازین گردی کوی آز متاز
دست کوتاه کن ز شهوت و حرصکه به پایان رسید عمر دراز
بیش ازین کار تو چو بسته نمودبه قناعت بدوز دیدهٔ آز
دل بپرداز ازین خرابه جهانپای در کش به دامن اعزاز
گه چو قارون فرو شدی به زمینگه چو عیسی برآمدی به فراز
همچو خنثا مباش نر […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۳ - در نکوهش اصحاب دعوا
ای جوان زیر چرخ پیر مباشیا ز دورانش در نفیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردانورنه با ویل و وای و ویر مباش
اثر دوزخ ار نمیخواهیساکن گنبد اثیر مباش
گر سعیدیت آرزوست به عدندر سراپردهٔ سعیر مباش
تو ورای چهار و پنج و ششیدر کف هفت و هشت اسیر مباش
در سرا ضرب عقل و نفس و […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۶ - در مدح بهرامشاه
مست گشتم ز لطف دشنامشیارب آن می بهست یا جامش
عنبرش خلق و زلف هم خلقشحسنش نام و روی هم نامش
دل به چین رفت و بازگشت و ندیدبه ز اندام ترکه اندامش
سوی آن کو بخیلتر در عصرزر پختست نقرهٔ خامش
لب و چشمم بماند پیوستهبستهٔ کوی و فتنهٔ نامش
چون به زلف و به عارضش نگریبه گه خوشخویی […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۷ - در ستایش یکی از بزرگان
ای به آرام تو زمین را سنگوی به اقبال تو زمان را ننگ
ای به نزد کفایت تو کفایتباد پیمای و کژ چو نای و چو چنگ
ای دو عالم گرفته اندر دستبه کمال و صیانت و فرهنگ
با مجال سخات هفت اقلیمتنگ میدان بسان هفتو رنگ
پر و بال ا زتو یافته رادیفروهنگ ا زتو یافته فرهنگ
از بزرگیست […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح امام زکیالدین بن حمزهٔ بلخی و نکوهش خواجه اسعد هروی
دوش چون صبح بر کشید علمشد جهان از نسیم او خرم
روشنی آمد از عدم به وجودتیرگی از وجود شد به عدم
شب دیجور شد ز روز جدازان که بد صبح در میانه حکم
چو دو خصم قوی که در پیکارصلحجویان جدا شوند از هم
باد صبح آمد از سواد عراقعالمی را سپرده زیر قدم
گفتم: ای سایق سفینهٔ نوحگفتم: […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱
خیز تا خود ز عقل باز کنیمدر میدان عشق باز کنیم
یوسف چاه را به دولت دوستدر چه صد هزار باز کنیم
در قمار وقار بنشینیمخویشتن جبرییل ساز کنیم
هر چه شیب و فراز پردهٔ ماستخاک بر شیب و بر فراز کنیم
ز بر و زیر چرخ هرزه زنیمآن به از هر دو احتراز کنیم
جان کبکی برون کنیم از […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح محمد ترکین بغراخان
چرخ نارد به حکم صدر دورانجان نزاید به سعی چار ارکان
در زمین از سخا و فضل و هنرچون محمد تکین بغراخان
آنکه شد تا سخاش پیدا گشتبخل در دامن فنا پنهان
آنکه از بیم خنجرش دشمنهمچو خنجر شدست گنگ زبان
آنکه تا باد امن او بوزیدغرق عفوست کشتی عصیان
آنکه بر شید و شیر نزد کفشجود بخلست و پردلی […]
