در دل آن را که روشنایی نیست
در خراباتش آشنایی نیست
در خرابات خود به هیچ سبیل
موضع مردم مرایی نیست
پسرا خیز و جام باده بیار
که مرا برگ پارسایی نیست
جرعهای می به جان و دل بخرم
پیش کس می بدین روایی نیست
می خور و علم قیل و قال مگوی
وای تو کاین سخن ملایی نیست
چند گویی تو چون و چند چرا
زین معانی ترا رهایی نیست
در مقام وجود و منزل کشف
چونی و چندی و چرایی نیست
تو یکی گرد دل برآی و ببین
در دل تو غم دوتایی نیست
تو خود از خویش کی رسی به خدای
که ترا خود ز خود جدایی نیست
چون به جایی رسی که جز تو شوی
بعد از آن حال جز خدایی نیست
تو مخوانم سنایی ای غافل
کاین سخنها به خودنمایی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بررسی حالتی روحی و معنوی میپردازد که در آن، روشنایی و آشنایی وجود ندارد. او به بیان این میپردازد که در دنیای مادی و خرابات، هیچگونه ارتباطی با مردم و حقایق معنوی نیست. شاعر از دیگران میخواهد که باده بیاورند، زیرا او دیگر تمایلی به پاکی ندارد و به دنبال جرعهای میگردد تا آرامش یابد. او بر این باور است که در بحثهای فلسفی و علمی، جایگاهی وجود ندارد و باید از قیل و قال پرهیز کرد. در نهایت، شاعر به این نکته میرسد که شناخت خداوند و حقیقت وجود، فراتر از گفتوگو و بحثهای بیفایده است و شخصیت واقعی انسان در ارتباط با خداوند نمایان میشود. او یادآوری میکند که از خود رهایی یابیم تا به خدا برسیم و این سخن تنها به خودنمایی یا علم در ظاهر متعلق نیست.
هوش مصنوعی: اگر کسی در دل خود نور و روشنایی نداشته باشد، در خرابات و مکانهای نابسامان نیز نمیتواند دوستی و آشنایی پیدا کند.
هوش مصنوعی: در محیط خراباتی که من هستم، هیچ توجهی به رفتار و حواشی مردم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بچهها، بلند شوید و برای من یک لیوان شراب بیاورید، چون دیگر اهل نیکی و پرهیزگاری نیستم.
هوش مصنوعی: میخواهم یک جرعهی می بنوشم، اما پیش کسی نمیتوانم این کار را انجام دهم، زیرا این موضوع بهخوبی شناخته شده نیست.
هوش مصنوعی: بخور و به بحثهای بیهوده نپرداز، وای بر تو که این گفتهها از سر علم و دانش نیست.
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویی و به چه دلیل، که از این پیچیدگیها و مفاهیم رهایت نیست؟
هوش مصنوعی: در مقام وجود، سوالاتی درباره چگونگی، چندان بودن و چرایی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: برای یک بار دل را جمع کن و نگاهی به درون خود بینداز؛ در دل تو غمی مشترک وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو از خودت چطور میتوانی به خدا برسیدی، در حالی که خود خدا تو را از خودت جدا نکرده است؟
هوش مصنوعی: وقتی به مرحلهای میرسی که فقط تو هستی، پس دیگر چیزی جز خداوند وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ای سنایی، تو را نمیخوانم زیرا این گفتارها به خودنمایی و فخر فروشی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
جان من خیز و جام باده بیار
که مرا برگ پارسایی نیست
ساغر و می به جان و دل بخرم
پیش کس می بدین روایی نیست
عشق جز بخشش خدایی نیست
این به سلطانی و گدایی نیست
هر که او برنخیزد از سر سر
عشق را با وی آشنایی نیست
عشق وقف است بر دل پر درد
[...]
بنهند آن طرف که جایی نیست
در چنان ارض کش سمائی نیست
هرگز او را ز ما جدائی نیست
با کس دیگر آشنائی نیست
عقل را دانشی و رائی نیست
بهتر از عشق رهنمائی نیست
طلب عشق و وصل ورزیدن
کار هر مفلس و گدائی نیست
نام جنت مبر که عاشق را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.