گنجور

 
سنایی

عاشق و یارِ یار باید بود

در همه کار یار باید بود

گر همه راحت و طرب طلبی

رنج‌بردار یار باید بود

روز و شب ز اشک چشم و گونهٔ زرد

در و دینار یار باید بود

ور گل دولتت همی باید

خستهٔ خار یار باید بود

گاه و بی گاه در فراق و وصال

مست و هشیار یار باید بود

چون سنایی همیشه در بد و نیک

صاحب‌اسرار یار باید بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۳۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم