گنجور

 
سنایی

عاشق و یارِ یار باید بود

در همه کار یار باید بود

گر همه راحت و طرب طلبی

رنج‌بردار یار باید بود

روز و شب ز اشک چشم و گونهٔ زرد

در و دینار یار باید بود

ور گل دولتت همی باید

خستهٔ خار یار باید بود

گاه و بی گاه در فراق و وصال

مست و هشیار یار باید بود

چون سنایی همیشه در بد و نیک

صاحب‌اسرار یار باید بود