گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۶

 

تا مرا مهر تو در دل رخ تو در نظر است

دل ز غم مضطرب و دیده بخونابه تر است

آب چشم نگر و خون دلم ده که مرا

دل بلای دگر و دیده بلای دگراست

تا مرا سوخت غمت پاک ز خاکستر من

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۹

 

خیز ساقی که بهار انجمن بزم آراست

ز چمن بوی گل و ناله بلبل برخاست

یاسمین و سمن و یاسمن و سوسن و گل

همه ظاهر شده در بزم چمن جام کجاست

نیست زخمی که درین فصل نیابد مرهم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

باز این لطف چه لطف است که در طبع هواست

وین چه فیض فرح افزاست که در سیر صباست

آنچه فصل است تحریک نسیم سحری

همه جا فیض رسان و همه را روح فزاست

روش ابر بر اوراق گوهر ریز

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

نوبهارست جهان رونق دیگر دارد

باغ را شمع رخ لاله منور دارد

ز گل و سبزه چمن راست صفایی هر دم

چون ننازد نعم غیر مکرر دارد

شاخ را برده سر از ذوق شکوفه به فلک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

باز گلزار صفای رخ جانان دارد

هر طرف زینتی از سنبل و ریحان دارد

دارد آن لطف کنون باغ که از دیدن آن

این که دل را نرسد ذوق چه امکان دارد

بشنو زمزمه مرغ خوش الحان و مگو

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

ای دل از غم مفکن رخنه بدیوار امل

صبر کن کآخر هر کار بهست از اول

ناامیدی مکن از بد شدن کار که هست

عقل را قاعده حسن امل حسن عمل

گرچه مشکل شدن کار ز دورست مدام

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

مرحبا ای قلم شمع شبستان خیال

نامی نامیه پیغمبر معراج خیال

دستگیر فقرای ادب آموز ملوک

مرجع اهل دل و ملجاء ارباب کمال

حسن معشوقه صورت ز تو عنبر گیوست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

باز در ملک جهان عدل برافراخت علم

فلک افشاند ز دامان زمین گرد ستم

آفتاب طرب از اوج امل کرد طلوع

ظلمت شام غم از صبح سعادت زده دم

وقت آن شد که امل خنده زند بر حرمان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

خیز ای ناقه دوران روش گردون تن

که چو بدرت کف پا هست هلالت گردن

ای چو دوران روشت لیک نه بیرحم چو او

هر کرا دید غریبست رسانده بوطن

تویی آن بادیه پیمای بیابان پرورد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

منم افتاده چو پرکار بسرگردانی

متصل از حرکات فلک چوگانی

گاه در وادی ادبار ز بی اقبالی

گاه در بادیه فقر ز بی سامانی

گاه در کوی بلا با علم رسوایی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

باز شد غالیه سا عطر نسیم سحری

کرد در صحن چمن شاهد گل پرده دری

ناله مرغ سحر می شنوم باز مگر

پرده افکند بهار از رخ گل برگ طری

صوت بلبل سبب جلوه گل شد در باغ

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

بکه نسبت کنم آن سرو صنوبر قد را

انه اعظم من کل عظیم قدرا

می نماید بر او نیک بدیهای رقیب

این نه نیک است که او نیک نداند بد را

حد اظهار الم نیست مرا پیش بتان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

عشقت از دایره عقل برون کرد مرا

داخل سلسله اهل جنون کرد مرا

در غم عشق بتان هیچ کسی چون من نیست

نظری کن که غم عشق تو چون کرد مرا

من نبودم به غم عشق چنین به طاقت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

گلرخا، نوش لبا، سیم برا، سرو قدا

ما بدا قبلک ما فیک من الحسن بدا

من نه اینم که دهم غیر ترا در دل ره

اکره الشرک فلا اشرک ربی احدا

در راه عشق بتان بود تردد دشوار

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

این که در سر هوس آن قد رعناست مرا

فیض خاصیست که از عالم بالاست مرا

اثر نور الهیست که در دل دارم

این که پیوسته نظر بر رخ زیباست مرا

بخود از عشق نه من خواسته ام رسوایی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

عشق مضمون خط لوح جبین است مرا

سرنوشت از قلم صنع همین است مرا

روی بر راه سگ کوی تو سودن صد ره

بهتر از سلطنت روی زمین است مرا

ترک کوی تو نمی گیرم اگر می میرم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

نیست تا صبح بجز فکر تو کارم همه شب

کارم اینست جز این کار ندارم همه شب

همه روزم شده شب اختر آن شبها اشک

آه ازین درد چسان اشک نبارم همه شب

لطف کن یک شب و در کلبه من گیر قرار

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

ماه من نخل قدت سرو خرامان منست

سرو من ماه رخت شمع شبستان منست

می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش

هجر تو درد من و وصل تو درمان منست

دل اسیر قد و جان مست می لعل تو شد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

سرو را همچو قدت شیوه رعنایی نیست

این قدر هست که او مثل تو هرجایی نیست

سرو و گل تا ز قد و روی تو دیدند شکست

باغبان را سر و برگ چمن آرایی نیست

همدمی چون غم او نیست دم تنهایی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

مه دلاک من آیینه اهل نظر است

هر زمان صید کسی کرده بشکل دگر است

در تمنای وصال دم تیغش همه دم

عاشقان را تن چون موی بخونابه تر است

همه را غرقه بخونست دل از غمزه او

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode