گنجور

 
فضولی

نوبهارست جهان رونق دیگر دارد

باغ را شمع رخ لاله منور دارد

ز گل و سبزه چمن راست صفایی هر دم

چون ننازد نعم غیر مکرر دارد

شاخ را برده سر از ذوق شکوفه به فلک

چون تفاخر نکند این همه زیور دارد

می زند خنده گل و باد برو طعنه زنان

که چرا خنده بعالم نزند زر دارد

شده مقبول طبیعت حرکات گلبن

شاهدان خلعت سبزست که در بر دارد

می کند دعوی دارایی گلشن نرگس

ورنه آن افسر زر چیست که بر سر دارد

یافته سر بسر اموات ریاحین احیا

صفحه صحن چمن صورت محشر دارد

سبب سبزه همین است که هنگام صفا

چرخ را آینه باغ برابر دارد

باز از سبزه و شبنم ورق روی زمین

صورت انجم و افلاک مصور دارد

شده ظاهر ز خس خشک و گل تازه و تر

سر حق را نظری کن که چه مظهر دارد

وه چه فیض است که باز از اثر لطف هوا

باغ لطف نسق شرع مطهر دارد

خاص در عهد نسق بخشی آن والی شرع

که دلش پرتوی از نور پیمبر دارد

قاضی غاضی فرخنده رخ و دریا دل

که جهان را بهمه روی منور دارد

هرچه باید ز نکوکاری و خیراندیشی

دارد و از همه صد مرتبه بهتر دارد

نعمة الله ولی طبع که در ملک قضا

بحر علمیست که هر مسئله از بر دارد

گهر علم یقین را علمای سابق

همه انداخته بر خاک که او بر دارد

ای قضا قدر که بر چرخ نهد پای شرف

هر که از سده درگاه تو بستر دارد

علم از دولت درک تو پی جمعیت

بی تکلف همه اسباب میسر دارد

آسمان شرف و اوج سعادت در تست

ای خوش آن کس که سر صدق بران در دارد

تا در اجزای شریفت قلمت گشته روان

دهر را رایحه عدل معطر دارد

در چنین عهد که عدل تو شده شهره دهر

چند ما را غم و اندوه مکدر دارد

روش چرخ تردد ننماید بادب

متصل عافیت از ما برود درد آرد

سرورا سوی فضولی نگر از عین کرم

که بسی حال سراسیمه و مضطر دارد

هست امید که در کارگه فیض وجود

صفحه سطح فلک تا خط اختر دارد

چرخ بر سر خط حکم تو نهد بر همه حال

بخت حکم ابدی بر تو مقرر دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیف فرغانی

شمع خورشید که آفاق منور دارد

مهر تو در دل و سودای تو در سر دارد

رنگ روی تو باقلام تصور ما را

خانه دل ز خیال تو مصور دارد

روز و شب در طلبت گرد زمین گردانست

[...]

ناصر بخارایی

تا چه سودا سر گیسوی تو در سر دارد

کز سر دوش تو سر هیچ نمی‌ بردارد

در ازل قامت تو در دل ما بود مقیم

زان سبب صورت دل شکل صنوبر دارد

سرم از خاک درت باد پراکنده چو گرد

[...]

جهان ملک خاتون

دلبرا سرو قدت شکل صنوبر دارد

که تواند که دل از قامت تو بردارد

دیده ی بخت من از درد فراقت دانی

دایم از خون جگر دامن جان تر دارد

دل بیچاره ی من حلقه صفت دیده جان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

می خمخانهٔ ما مستی دیگر دارد

هر که آید بر ما کام دلی بردارد

رند سرمست در این بزم ملوکانهٔ ما

از سر ذوق درآید خبری گر دارد

عشق و ساقی و حریفان همه مستند ولی

[...]

کلیم

سر سودازدگان جنگ به افسر دارد

سپر داغ از آنست که بر سر دارد

فرش ره کرده رخ زرد مرا خواری عشق

این زری نیستکه از خاک کسش بر دارد

دامنش سد سکندر بره وصل شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه