گنجور

 
فضولی

باز در ملک جهان عدل برافراخت علم

فلک افشاند ز دامان زمین گرد ستم

آفتاب طرب از اوج امل کرد طلوع

ظلمت شام غم از صبح سعادت زده دم

وقت آن شد که امل خنده زند بر حرمان

انتقامی کشد ایام بشادی از غم

کار عالم که نظام و نسق فطرت داشت

شده بود از ستم ظلم حوادث در هم

عدل را زین حرکتها رگ غیرت جنبید

ملتفت گشت بتعظیم امور عالم

کرد فکر نسق ملک و زد از بهر مدد

دست در دامن سر دفتر اعیان امم

منبع فیض هنر مظهر آثار قبول

آصف ثانی درگاه سلیمان دوم

نقطه دایره دولت دین جعفر بیک

که برین پایه چو او کس ننهادست قدم

آن خردمند که در مصلحت ملت و ملک

نسق اوست بقانون شریعت توأم

با وجود نسق معدلتش ممکن نیست

که دهد دور حدوثی به قوانین قدم

ذات او در صدد حفظ بقای قانون

دارد آن رتبه که در شرع امام اعظم

در مقامی که شود کار بقانونش راست

چنگ را شرم بود از کجی قامت خم

آدمی زاده ولی با ملکات ملکی

بهترین همه فرقه نسل آدم

پیش ازین گرچه نمی‌یافت کس از کس مددی

بود دیوان قضا رزق بشر را مقسم

قدر بین گر جهت رزق بدیوان قضا

همه از خامه او میبرد امروز رقم

ای به از تیغ در اجزای حکومت قلمت

آفرین خوان تو در دأب شجاعت رستم

تا ترا در شرف جود برآمد نامی

مرده است از حسد شهرت نامت حاتم

مرغ جاه تو که در عرش نشیمن دارد

هست صیاد غم حادثه را مرغ حرم

خلق را چون قلم فیض دواتت روزی

خصم را همچو دوات از قلمت پیچ شکم

می دهد مادر ایام پی بردن فیض

دمبدم در کف اقبال تو تحریک قلم

راست زانگونه که در بی کسی از بهر غذا

رطب از نخل بتحریک فشاند مریم

تیغ در کار جهان با قلمت کرد نزاع

که در انجام مصالح چو تو هستم من هم

قلم آمد بزبان گفت که خامش خامش

کی بود آلت لذات چو اسباب الم

تو برانی که بهر کس که رسی زخم زنی

من برانم که به زخم تو رسانم مرهم

ز خرد سر بحریر قلمت پرسیدم

قال من انشاه علم ما لم یعلم

کردم از چرخ سوال سبب خدمت تو

قال ما اوحیه الله علینا و حکم

تویی آن سرو خرامان که بگلزار وجود

نخرامید نهالی چو تو از باغ عدم

کر کند عهد تو زینشان چمن آرایی ملک

زود باشد که شود ملک چو گلزار ارم

بس که در هر لغتی حسن فصاحت داری

هست بر خلق عبارت وقوف احکم

نیستی فتنه ولی زین سبب انداخته است

انتساب تو جدل در عرب و ترک و عجم

سرورا کی بود انصاف که در دور چنین

نکند چرخ دلم را بمرادی خرم

بعراق عرب از روم رسد دریایی

نرسد بر لب خشک من ازان دریانم

از فضولی چه فضولی شده باشد صادر

که نشد مستحق لطف و سزاوار کرم

هست امید که تا هست ز عالم اثری

نشود از اثر فیض تو خالی عالم