گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۶

 

از شفق هر چند شوید چهره در خون آفتاب

زردرویی می کشد زان روی گلگون آفتاب

پیش آن رخسار آتشناک اندازد سپر

گرچه می‌ساید سر از نخوت به گردون آفتاب

تا به روی آتشین یار کردم نسبتش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۷

 

اوست روشندل که با چندین زبان چون آفتاب

باشدش مهر خموشی بر دهان چون آفتاب

می تواند شهپر توفیق شد ذرات را

هر که گردد در طلب آتش عنان چون آفتاب

خوبی پا در رکاب مه ندارد اعتبار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۸

 

از شفق هر صبح سازد چهره خونین آفتاب

تا مگر آید به چشم خلق رنگین آفتاب

از بهشت روشنایی روزنی واکرده است

در دل هر ذره از مژگان زرین آفتاب

تا مگر روی ترا ز آیینه بیند پیشتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۹

 

چون چراغ روز، با آن روشنایی آفتاب

هست با رویش خجل از خودنمایی آفتاب

از خجالت مشرق پروین شود رخساره اش

چهره گر با او شود از بی حیایی آفتاب

آب را مانع ز گردیدن شود در دیده ها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۰

 

در هوای ابر لازم نیست در مینا شراب

می کند هر قطره باران کار صد دریا شراب

شب نشین با دختر رز عمر جاوید آورد

فیض آب خضر دارد در دل شبها شراب

تنگنای شهر جای نشأه سرشار نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۱

 

کی سفیدی می تواند شد به چشم ما نقاب؟

کف چه باشد تا شود بر چهره دریا نقاب

دیده خورشید نتوان بست با دستار صبح

چون تواند شد حجاب دیده بینا نقاب؟

برق را فانوس نتواند حصاری ساختن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۲

 

چشم عاشق خاک کوی دلستان بیند به خواب

هر چه هر کس در نظر دارد، همان بیند به خواب

گل که در بیداری دولت غم بلبل نخورد

ناله مستانه اش را در خزان بیند به خواب

هر کسی را صبح امیدی است در دلهای شب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۳

 

گرچه افکندم به روغن، نان خلق از خوی چرب

قسمتم چون شمع کاهش شد ز گفت و گوی چرب

برق عالمسوز شد، افتاد در خرمن مرا

هر چراغی را که روشن کردم از پهلوی چرب

تشنگی نتوان به شبنم بردن از ریگ روان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۴

 

مد کوتاهی است صبح از دفتر احسان شب

سرمکش چون خامه زنهار از خط فرمان شب

مشرق خورشید می گردد گریبانش چو صبح

هر که آویزد ز روی صدق در دامان شب

هست در ابر سیه باران رحمت بیشتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۵

 

بی قراران را ازان یکتای بی همتا طلب

چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب

دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان

هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۶

 

پا منه زنهار بی اندیشه در جای غریب

توسن سرکش خطر دارد ز صحرای غریب

بی بصیرت از سفر کردن نگردد دیده ور

کوری اعمی مثنی گردد از جای غریب

مردم بالغ نظر چشم از جهان پوشیده اند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۲

 

طی شود در یک نفس آغاز و انجام حیات

شعله جواله باشد گردش جام حیات

مهلت از نوکیسه جستن از خرد دورست دور

چون سبکروحان بده پیش از طلب وام حیات

محو گردد در نظر واکردنی مد شهاب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۳

 

عالمی را روی شرم آلود او دیوانه ساخت

شمع در فانوس کار یک جهان پروانه ساخت

نغمه سنجان چمن را شور من دیوانه ساخت

برگ گل را شعله آواز من پروانه ساخت

جوهر عشق آن زمان بر خلق ظاهر شد که حسن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۴

 

از چه و زندان برآمد هر که روح از تن شناخت

شد عزیز آن کس که یوسف را ز پیراهن شناخت

رخنه دل کرد بر من جسم را ماتم سرا

خانه زندان شد به هر مرغی که او روزن شناخت

بینش ظاهر به کنه روح نتواند رسید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۵

 

روی گرم مهر اگر ذرات عالم را نواخت

داغ سودای تو هم دل‌های پُر غم را نواخت

حُسن را باغ و بهاری همچو چشم پاک نیست

ماند دایم تازه‌رو هر گل که شبنم را نواخت

می‌تواند داد سامان کارِ ما آشفتگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۶

 

هر که را اینجا به سیلی آسمان خواهد نواخت

در کنار مرحمت، در آن جهان خواهد نواخت

باغبان در نوبهاران گوشمالی می دهد

نغمه سنجی را که در فصل خزان خواهد نواخت

قطره ما را ز چشم انداخت گر ابر بهار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۷

 

دست و پا بسیار زد تا عشق ما را پاک سوخت

شعله خون ها خورد تا این هیزم نمناک سوخت

بی گناه است آسمان در تیره بختی های ما

اختر ما را فروغ شعله ادراک سوخت

موج آب زندگانی می زند در زیر خاک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۸

 

آن که رنگ خط به رخسارش ز مشک ناب ریخت

خار در پیراهن خورشید عالمتاب ریخت

چون شفق رنگین ز روی خاک می خیزد غبار

غمزه او بس که خون خلق را چون آب ریخت

می توان صد نامه انشا کرد از راه نگاه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۹

 

کوته اندیشی که گل در خوابگاه یار ریخت

یوسف گل پیرهن را در گریبان خار ریخت

هر که رنگ آرزو در سینه افگار ریخت

یوسف گل پیرهن را در گریبان خار ریخت

کرد خط سبز را زلف سیاهش جانشین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۰

 

باده تلخی که از بویش دل منصور ریخت

عشق آتشدست در مغز من پرشور ریخت

از لب خاموش من مهر خموشی برنداشت

باده تلخی که نقش از کاسه منصور ریخت

مشت خاک ما چه باشد پیش شوخی های حسن؟

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۳۷
۳۳۸
۳۳۹
۳۴۰
۳۴۱
۶۹۹
sunny dark_mode