گنجور

 
صائب تبریزی

باعثِ آزار شد ترکِ دل‌آزاری مرا

تختهٔ مشقِ حوادث کرد همواری مرا

روزِ روشن می‌کند کارِ نمک در دیده‌ام

شب ز شکّر خواب باشد خطِّ بیزاری مرا

گر به خونم هر سرِ خاری کمر بندد چو تیغ

روی خندان می‌کند چون گل سپر‌داری مرا

نیستم مقبول تا مردودِ خاطرها شوم

چون یتیمان نیست بیم از خطِّ بیزاری مرا

آنچه من در بیخودیّ و می پرستی یافتم

حیف از اوقاتی که شد ضایع به هشیاری مرا

داشت خودداری مرا یک چند در قیدِ فرنگ

بی‌خودی آزاد کرد از قیدِ خودداری مرا

صائب از پند و نصیحت غفلتِ من بیش شد

نیست زین خوابِ گران امّیدِ بیداری مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۸۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سوزنی سمرقندی

ای نکودارنده تا اندر جهان داری مرا

بر نکونامی نگهدار و نکوکاری مرا

چون طریق خوب کرداری به است از هر طریق

برمگردان از طریق خوب کرداری مرا

چون بهر کاری بحق یاری گر خلق توام

[...]

انوری

تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا

کی بود ممکن که باشد خویشتن‌داری مرا

سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی

چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا

ساقی عشق بتم در جام امید وصال

[...]

جهان ملک خاتون

از چه می داری نگارینا بدین زاری مرا

کم به هر عمری بخاطر در نمی آری مرا

من چو خاک راه گشتم در ره عشقت به جان

تا مگر از روی لطف از خاک برداری مرا

ز آتش عشقت منم خاکی روا داری که تو

[...]

جامی

ای فکنده عزت حسنت به صد خواری مرا

از تو خشنودم به هر خواری که می داری مرا

چیست جرم من که هر گه بار بندی زین دیار

دیگران را همسفر سازی و بگذاری مرا

دیدمت در خواب هم آغوش خویش ای کاشکی

[...]

فضولی

از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا

می خلد هر دم بدل زان برگ گل خاری مرا

می تواند کرد پنهان از رقیبم ضعف تن

گر نسازد فاش هر دم ناله زاری مرا

زار مردم در غم تنهایی و ممکن نشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه