شیشه ای، می بود اگر چون شمع بر بالین مرا
از خمار می نمی شد دل سیه چندین مرا
داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را
پخته گردد، خشت خامی گر شود بالین مرا
می کشد دست نوازش بر سر دریا ز موج
آن که بر دل می نهد دست از پی تسکین مرا
جوش دریا بی نیاز از آتش همسایه است
ساده لوح آن کس که بی تابی کند تلقین مرا
سرمه می کردم ز برق تیشه سنگ خاره را
گوشه چشمی اگر می بود از شیرین مرا
تا عنان نفس سرکش را به دست آورده ام
توسن افلاک چون عیسی است زیر زین مرا
استخوان در پیکر من توتیا خواهد شدن
خواب غفلت گر به این عنوان شود سنگین مرا
کوهسارم، صرفه نتوان برد در افغان ز من
می کند تمکین خود، هر کس کند تمکین مرا
چون نباشد بلبل من چار موسم نغمه سنج؟
نیست کم از شاخ گل هر مصرع رنگین مرا
کرد از فکر معاش آسوده ام فکر معاد
شد دوای صد هزاران درد، درد دین مرا
از هوسناکان دنیا گر گریزم دور نیست
می فزاید خارخار از صحبت گرگین مرا
صائب از ناز و عتاب او ندارم شکوه ای
مد احسانی است از ابروی او هر چین مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا
ترزبانی در گلو شد گریه خونین مرا
داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را
می شود روشن چراغ کشته بر بالین مرا
شد دو بالا حرص دنیای من از قد دوتا
[...]
وقت مردن پا نهاد آن شمع بالین مرا
تا بخربندی ستاند جان غمگین مرا
دوش بوسیدم لب شکرفشانش را به خواب
کاش پنداری نبود این خواب شیرین مرا
خون آهوی حرم را در حرم خواهند ریخت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.