گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - در مدح خواجه محمدبن خواجه عمر

 

دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر

با یکی پیرهن زورقئی طرفه به سر

از سر کوی فرود آمد متواری وار

کرده از غایت دلتنگی ازین گونه خطر

ماه غماز شده از دو لبش بوسه ربای

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در تهنیت صلح خواجه امام منصور و سیف الحق شیخ الاسلام

 

از خلافست اینهمه شر در نهاد بوالبشر

وز خلافست آدمی در چنگ جنگ و شور و شر

جز خلاف آخر کرا این دست باشد کورد

عصر عالم را به پای و عمر را به سر

جز خلاف آخر که داند برگسست اندر جهان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در اندرز طاهربن علی ثقة الملک

 

بیخ اقبال که چون شاخ زد از باغ هنر

گرچه پژمرده شود باز قبول آرد بر

دولت با هنران را فلک مرد افگن

زند آسیب ولیکن نکند زیر و زبر

گوشمالی دهد ایام ولیکن نه به خشم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - در وحدانیت ذات باری

 

ای ذات تو ناشده مصور

اثبات تو کرده عقل باور

اسم تو ز حد و رسم بیزار

ذات تو ز جنس و نوع برتر

محمول نه‌ای چنانکه اعراض

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - در مدح سرهنگ عمید محمد خطیب هروی

 

مرد کی گردد به گرد هفت کشور نامور

تا بود زین هشت حرف اوصاف دانش بی‌خبر

مهر جود و حرص فضل و ملک عقل و دست عدل

خلق خوب و طبع پاک و یار نیک و بذل زر

میم و حا و میم و دال خا و طا و یا و باء

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - موعظه در اجتناب از غرور و کبر و حرص

 

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار

ای خداخوانان قال الاعتذار الاعتذار

پیش از آن کاین جان عذر آور فرو میرد ز نطق

پیش از آن کاین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار

پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح ابوالمعالی یوسف بن احمد

 

آبرویی کان شود بی علم و بی عقل آشکار

آتش دوزخ بود آن آبرو از هر شمار

پیشی آن تن را رسد کز علم باشد پیش دست

بیشی آن سر را رسد کز عقل باشد پایدار

وای آن علمی که از بی عقل باشد منتشر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳ - مناقشهٔ مرد دهری با بوحنیفه

 

ای خردمند موحد پاک دین هوشیار

ا زامام دین حق یک حجت از من گوش دار

آن امامی کو ز حجت بیخ بدعت را بکند

نخل دین در بوستان علم زو آمد به بار

آنک در پیش صحابان فضل او گفتی رسول

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - در مدح علی بن محمد طبیب

 

ای گردن احرار به شکر تو گرانبار

تحقیق ترا همره و توفیق ترا یار

ای خواجهٔ فرزانه علی‌بن محمد

وی نایب عیسا به دو صد گونه نمودار

چندان که ترا جود و معالی‌ست به دنیا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - موعظه و نصیحت در اجتناب از زخارف دنیا

 

طلب ای عاشقان خوش رفتار

طرب ای شاهدان شیرین‌کار

تا کی از خانه هین ره صحرا

تا کی از کعبه هین در خمار

زین سپس دست ما و دامن دوست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - در مدح بهرامشاه

 

ای بی سببی از بر ما رفته به آزار

وی مانده ز آزار تو ما سوخته و زار

دل برده و بگماشته بر سینهٔ ما غم

گل برده و بگذاشته بر دیدهٔ ما خار

ما در طلب زلف تو چون زلف تو پیچان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷ - در مدح یوسف‌بن حدادی

 

نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار

کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

تا بوی در زیر بار حلق و خلق و جلق و دلق

پرده‌داران کی دهندت بار بر درگاه یار

تا تو مرد صورتی از خود نبینی راستی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح خواجه ابو نصر منصور سعید

 

تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار

از لاله بست دامن کهپایه‌ها ازار

چونان نمود کل اثیری اثر به کوه

کاجزای او گرفت همه طرف جویبار

از اعتدال و تقویت طبع او ز خاک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در تعزیت خواجه مسعود و تهنیت فرزند او خواجه احمد

 

کر ناگه گنبد بسیار سال عمر خوار

فخر آل گنبدی را بی‌جمال عمر خوار

خواجه مسعودی که هنگام سعادت مشتری

سعد کلی داشتی از بهر شخص او نثار

آن ز بیم مرگ بوده سالها در عین مرگ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۰ - در ترغیب مردان به احتراز از زنان دلفریب

 

زیبد ار بی مایه عطاری کند پیوسته یار

زان که هر تاری ز زلفش نافه دارد صد هزار

صد جگر بریان کند روزی ز حسنش ای شگفت

هر که چندان مشک دارد با جگر او را چکار

مایهٔ عنبر فروشان بوی گرد زلف اوست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۱

 

ای دل از عقبات باید دست از دنیا بدار

پاکبازی پیشه گیر و راه دین کن اختیار

تخت و تاج و ملک و هستی جمله را در هم شکن

نقش و مهر نیستی و مفلسی بر جان نگار

پای بر دنیا نه و بردوز چشم از نام و ننگ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲

 

زیر مهر پادشاه زری در آرد روزگار

گر نفاق اندرونی پاک آید در عیار

در سرای شرع سازد علم دارالضرب درد

در پناه شاه دارد مرد بیت المال کار

گلبنی باید که تا بلبل برو دستان زند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در مدح بهرامشاه

 

ای خنده زنان بوس تو بر تنگ شکر بر

وی طنز کنان نوش تو بر رنگ گهر بر

جان تو که باشد ز در خندهٔ او باش

کز خنده شیرینت بخندد به شکر بر

بر مردمک دیدهٔ عشاق زنی گام

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح ابوعمر عثمان مختاری شاعر غزنوی

 

نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیر

گر برد ذره‌ای از خاطر مختاری تیر

آنکه در چشم خردمندی و در گوش یقین

پیش اندازهٔ صدقش به کمان آید تیر

آنکه پیش قلم همچو سنانش گه زخم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۵ - تامل با خویشتن و راز و نیاز با پروردگار

 

ای سنایی جهد کن تا پیش سلطان ضمیر

از گریبان تاج سازی وز بن دامن سریر

تا بدین تاج و سریر از بهر مه‌رویان غیب

هر زمانی نوعروسی عقد بندی بر ضمیر

با چنین تاج و سریر از بهر دارالمُلکِ سِرّ

[...]

سنایی
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۹۱