گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

ای دوست ره جفا رها کن

تقصیر گذشته را قضا کن

بر درگه وصل خویش ما را

با حاجب بارت آشنا کن

در صورت عشق ما نگارا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

ایا معمار دین اول دل و دین را عمارت کن

پس آنگه خیز و رندان را سحرگاهی زیارت کن

خرابات ای خراباتی به عین عقل چون دیدی

نهان از گوشه‌ای ما را به عین سر اشارت کن

بکش خط بر همه عالم ز بهر رند میخانه

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

این که فرمودت که رو با عاشقان بیداد کن

دوستانرا رنجه دار و دشمنان را شاد کن

حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که هست

جز «و یبقی وجه ربک» نقش را بنیاد کن

ملک حسنت چون نخواهد ماند با تو جاودان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

ای باد به کوی او گذر کن

معشوق مرا ز من خبر کن

با دلبر من بگو که جانا

در عاشق خود یکی نظر کن

چوبی که ز هجر تو بود خشک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

غلاما خیز و ساقی را خبر کن

که جیش شب گذشت و باده در کن

چو مستان خفته انداز بادهٔ شام

صبوحی لعلشان صبح و سحر کن

به باغ صبح در هنگام نوروز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

غریب و عاشقم بر من نظر کن

به نزد عاشقان یک شب گذر کن

ببین آن روی زرد و چشم گریان

ز بد عهدی دل خود را خبر کن

ترا رخصت که داد ای مهر پرور

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

بند ترکش یک زمان ای ترک زیبا باز کن

با رهی یک دم بساز و خرمی را ساز کن

جامهٔ جنگ از سر خود برکش و خوش طبع باش

خانهٔ لهو و طرب را یک زمان در باز کن

چند گه در رزم شه پرواز کردی گرد خصم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

ساقیا برخیز و می در جام کن

در خرابات خراب آرام کن

آتش ناپاکی اندر چرخ زن

خاک تیره بر سر ایام کن

صحبت زنار بندان پیشه‌گیر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن

ما را چو چشم خویش نژند و حزین مکن

ای ماه روی بر سر ما هر زمان ز جور

چون دور آسمان دگری به گزین مکن

مهری که خود نهاده‌ای آن مهر بر مدار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

جانا دل دشمنان حزین کن

با خود شبکی مرا قرین کن

تیغ عشرت ز باده برکش

اسب شادی به زیر زین کن

من خاتم کرده‌ام دو بازو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

چشمکان پیش من پر آب مکن

دلم از عاشقی کباب مکن

ریگ را پیش چشم رود مکن

رود را پیش دل سراب مکن

به کس از ابتدا رسول مباش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

مکن آن زلف را چو دال مکن

با دل غمگنان جدال مکن

پردهٔ راز عاشقان بمدر

کار بر کام بدسگال مکن

خون حرامست خیره خیره مریز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن

در ره آزادگان بسیار ویرانی مکن

همره موسی و هارون باش در میدان عشق

فرش فرعونی مساز و فعل هامانی مکن

بی‌جمال خوب، لاف یوسف مصری مزن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

جانا اگر چه یار دگر می‌کنی مکن

اسباب عشق زیر و زبر می‌کنی مکن

گویی دگر کنم مگرم کار به شود

حقا که کار خویش بتر می‌کنی مکن

منمای روی خویش بهر ناسزا از آنک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

ای نموده عاشقی بر زلف و چاک پیرهن

عاشقی آری ولیکن بر مراد خویشتن

تا ترا در دل چو قارون گنجها باشد ز آز

چند گویی از اویس و چند گویی از قرن

در دیار تو نتابد ز آسمان هرگز سهیل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

صبر کم گشت و عشق روز افزون

کیسه بی سیم گشت و دل پرخون

می‌دهد درد می‌نهد منت

یار ما را عجب گرفت زبون

صنعتش سال و ماه عشوه و زرق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

ای ماه ماهان چند ازین ای شاه شاهان چند ازین

پندت سزای بند گشت آخر نگیری پند ازین

گشتی تو سلطان از کشی تا کی بود این سرکشی

عادت مکن عاشق کشی توبه بکن یکچند ازین

با روی خوب و خوی بد از تو کسی کی برخورد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

ای چون تو ندیده جم آخر چه جمالست این

وی چون تو به عالم کم آخر چه کمالست این

تو با من و من پویان هر جای ترا جویان

ای شمع نکورویان آخر چه وصالست این

زان گلبن انسانی هر دم گلی افشانی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

ای رشک رخ حورا آخر چه جمالست این

وی سرو سمن سیما آخر چه کمالست این

کوشم به وفای تو کوشی به جفای من

کس نی که ترا گوید آخر چه خیالست این

نابوده شبی شادان از وصل تو ای جانان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

خواجه سلامُ علیک، آن لب چون نوش بین

توشهٔ جان‌ها در آن گوشهٔ شب‌پوش بین

پیش رکابت جمال کیست گرفته عنان؟

چرخ جفا کیش بین لعل وفا کوش بین

گردش ایام دوش تعبیه‌ای ساخته‌ست

[...]

سنایی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۹۱