گنجور

 
سنایی

ساقیا برخیز و می در جام کن

در خرابات خراب آرام کن

آتش ناپاکی اندر چرخ زن

خاک تیره بر سر ایام کن

صحبت زنار بندان پیشه‌گیر

خدمت جمشید آذرفام کن

با مغان اندر سفالی باده خور

دست با زردشتیان در جام کن

چون ترا گردون گردان رام کرد

مرکب ناراستی را رام کن

نام رندی بر تن خود کن درست

خویشتن را لاابالی نام کن

خویشتن را گر همی بایدت کام

چون سنایی مفلس خودکام کن