گنجور

 
سنایی

چشمکان پیش من پر آب مکن

دلم از عاشقی کباب مکن

ریگ را پیش چشم رود مکن

رود را پیش دل سراب مکن

به کس از ابتدا رسول مباش

رقعه‌ای آیدت جواب مکن

به صبوری توان رسید به دوست

به هم اندر مزن شتاب مکن

نه خدایی چنین مجیب مباش

دعوت خلق مستجاب مکن

با سنایی چنین توانی بود

ور نه شو خویشتن عذاب مکن