گنجور

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۱ - نوای طاهره

 

سوز و ساز عاشقان دردمند

شورهای تازه در جانم فکند

مشکلات کهنه سر بیرون زدند

باز بر اندیشه‌ام شبخون زدند

قلزم فکرم سراپا اضطراب

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۳ - نمودار شدن خواجهٔ اهل فراق ابلیس

 

صحبت روشندلان یک دم ، دو دم

آن دو دم سرمایهٔ بود و عدم

عشق را شوریده تر کرد و گذشت

عقل را صاحب نظر کرد و گذشت

چشم بر بربستم که با خود دارمش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۴ - نالهٔ ابلیس

 

ای خداوند صواب و ناصواب

من شدم از صحبت آدم خراب

هیچگه از حکم من سر بر نتافت

چشم از خود بست و خود را در نیافت

خاکش از ذوق ابا بیگانه ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۵ - فلک زحل ارواح رذیله که با ملک و ملت غداری کرده و دوزخ ایشانرا قبول نکرده

 

پیر رومی آن امام راستان

آشنای هر مقام راستان

گفت ای گردون نورد سخت کوش

دیده ئی آن عالم زنار پوش

آنچه بر گرد کمر پیچیده است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۶ - قلزم خونین

 

آنچه دیدم می نگنجد در بیان

تن ز سهمش بیخبر گردد ز جان

من چه دیدم قلزمی دیدم ز خون

قلزمی ، طوفان برون ، طوفان درون

در هوا ماران چو در قلزم نهنگ

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۷ - آشکارا می شود روح هندوستان

 

آسمان شق گشت و حوری پاک زاد

پرده را از چهره خود بر گشاد

در جبینش نار و نور لایزال

در دو چشم او سرور لایزال

حله ئی در بر سبکتر از سحاب

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۸ - روح هندوستان ناله و فریاد می کند

 

شمع جان افسرد در فانوس هند

هندیان بیگانه از ناموس هند

مردک نامحرم از اسرار خویش

زخمهٔ خود کم زند بر تار خویش

بر زمان رفته می بندد نظر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۱ - حرکت بجنت الفردوس

 

در گذشتم از حد این کائنات

پا نهادم در جهان بی جهات

بی یمین و بی یسار است این جهان

فارغ از لیل و نهار است این جهان

پیش او قندیل ادراکم فسرد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۲ - قصر شرف النسا

 

گفتم این کاشانه ئی از لعل ناب

آنکه میگیرد خراج از آفتاب

این مقام این منزل این کاخ بلند

حوریان بر درگهش احرام بند

ای تو دادی سالکانرا جستجوی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۳ - خطاب به مهر عالمتاب

 

ای امیر خاور ای مهر منیر

می کنی هر ذره را روشن ضمیر

از تو این سوز و سرور اندر وجود

از تو هر پوشیده را ذوق نمود

می رود روشنتر از دست کلیم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۴ - حکمت کلیمی

 

تا نبوت حکم حق جاری کند

پشت پا بر حکم سلطان میزند

در نگاهش قصر سلطان کهنه دیر

غیرت او بر نتابد حکم غیر

پخته سازد صحبتش هر خام را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۵ - حکمت فرعونی

 

حکمت ارباب دین کردم عیان

حکمت ارباب کین را هم بدان

حکمت ارباب کین مکر است و فن

مکر و فن تخریب جان ، تعمیر تن

حکمتی از بند دین آزاده ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۶ - لا اله الا الله

 

نکته ئی میگویم از مردان حال

امتان را «لا» جلال «الا» جمال

لا و الا احتساب کائنات

لا و الا فتح باب کائنات

هر دو تقدیر جهان کاف و نون

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۷ - فقر

 

چیست فقر ای بندگان آب و گل

یک نگاه راه بین یک زنده دل

فقر کار خویش را سنجیدن است

بر دو حرف لا اله پیچیدن است

فقر خیبر گیر با نان شعیر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۸ - مرد حر

 

مرد حر محکم ز ورد «لاتخف»

ما بمیدان سر بجیب او سر بکف

مرد حر از لااله روشن ضمیر

می نگردد بندهٔ سلطان و میر

مرد حر چون اشتران باری برد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۰ - اشکی چند بر افتراق هندیان

 

ای هماله ! ای اطک ، ای رود گنگ

زیستن تا کی چنان بی آب و رنگ

پیر مردان از فراست بی نصیب

نوجوانان از محبت بی نصیب

شرق و غرب آزاد و ما نخچیر غیر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۱ - سیاسیات حاضره

 

می کند بند غلامان سخت تر

حریت می خواند او را بی بصر

گرمی هنگامهٔ جمهور دید

پرده بر روی ملوکیت کشید

سلطنت را جامع اقوام گفت

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۲ - حرفی چند با امت عربیه

 

ای در و دشت تو باقی تا ابد

نعره «لا قیصر و کسری» که زد

در جهان نزد و دور و دیر و زود

اولین خوانندهٔ قرآن که بود

رمز الا الله که را آموختند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۳ - پس چه باید کرد ای اقوام شرق

 

پس چه باید کرد ای اقوام شرق

باز روشن می شود ایام شرق

در ضمیرش انقلاب آمد پدید

شب گذشت و آفتاب آمد پدید

یورپ از شمشیر خود بسمل فتاد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۵ - خطاب به اقوام سرحد

 

ای ز خود پوشیده خود را بازیاب

در مسلمانی حرامست این حجاب

رمز دین مصطفی دانی که چیست

فاش دیدن خویش را شاهنشی است

چیست دین؟ دریافتن اسرار خویش

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode