گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

مشکل دل گفتم اززلفت یقین حل گشته است

با سر زلفت حدیث اومطول گشته است

دروجود جوهر فرد اشتباهی داشتم

از دهانت پیش من اکنون مدلل گشته است

چشمت ار دارد مژگان لشکر افراسیاب

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

شمع این نوری که می بینی به سر بگرفته است

پرتوی از روی یار ما به بر بگرفته است

زآن به گرداو پرد پروانه تا سوزد همی

او ندانم از که این سر راخبر بگرفته است

دوش دیدم در برش معشوق ما بنشسته بود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

تا صبا را تاری از زلفت به دست افتاده است

دررواج کار عطاران شکست افتاده است

خال در دنبال چشمت گر نباشم در غلط

شحنه ای باشد که دردنبال مست افتاده است

باشد از حال دل من درکمند زلف تو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

زلف بر رخسار آن والاگهر افتاده است

یا که هندوئی است در آتش به سر افتاده است

بر خلاف اینکه می گویند در چین است مشک

زلف او را بین که چین در مشک ترافتاده است

تا منجم دیده افتاده است در عقرب قمر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

تا به زلفت پیچ وخم افتاده است

در دلم اندوه وغم افتاده است

بینم اندر بینی و ابروی تو

معنی نون والقلم افتاده است

دل مرا درچنگ زلفت همچوچنگ

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

از دوجا آسان ما را شیخ مشکل کرده است

قول شاهد را قبول و ثبت در دل کرده است

گفتمش بین این سند را پا به مهر ومعتبر

شاهد بی دین تو را از کار غافل کرده است

حکماگر خواهی کنی از روی حق کز بین به حق

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

امشب اسماعیل شب را عیدقربان کرده است

هر کسش از بسکه قربانی دل وجان کرده است

روی اوباشد کف موسی وزلف او عصاست

کز ره اعجاز او را شکل ثعبان کرده است

گر نباشد زلف او عیسی ابن مریم از چه رو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

توچه خوردی که لبت این همه شیرین شده است

گوئی اشعار مرا خوانده ای از این شده است

همسری کرده مگر با لب تو چشم خروس

کز گنه تاج به فرقش چوتبرزین شده است

از برمندل من پیش رخ وزلف وبرت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

از سیه چشم توروزم سیه است

آفت جان ودل از یک نگه است

گردچشمت ز پی غارت دل

مژه صف بسته چو شاه و سپه است

نه چو بالای توسرو است به باغ

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

دهر ومافیها که شد موجود از بهر علی است

دهر تا بوده است ومی باشد همه دهر علی است

این همه عالم که یزدان خلق فرمود و کند

در همه عالم به هر جا بگذری شهر علی است

دوزخ و جنت که می گویند درعقبی بود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

گفتمش از غم توجانم خست

گفت طرفی ز عشق رویم بست

گفتمش بردی ازکفم دل ودین

گفت تقدیر شد ز روز الست

گفتمش چون کند به چشم تودل

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

شدآن پری به جلوه و ناگاه روببست

دیوانه ام نمودوبه زنجیر موببست

بس گفتگوز نقطه موهوم داشتیم

بر ما به یک کلام ره گفتگو ببست

از زلف وچشم وخال وخط آنشوخ دلفریب

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

چنانم ساقی ازمی کرده سرمست

که می نشناسم از پا سر، سر از دست

نمی دانم چه می در ساغرش بود

که هشیاران شدنداز بوی او مست

مگر جانان ما درفکر ما نیست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

هیچ دانی چه به من کرده غمت

در برم دل شده خون از ستمت

هم پریشان دلم ازطره تو

هم قدم خم شده از ابروی خمت

برده اند از تن من تاب وتوان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست

هر چه حسن است در آفاق مسلم با اوست

مشمر ای دل صفت حسن که دارد همه را

مهربانی بود وبس که همی کم با اوست

همه بیمار از آنیم که یار است طبیب

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

چشم ما را نور از دیدار توست

جان ما را شور از گفتار توست

هر که منظور تو شد منصور شد

وآنکه منصور توشد بردار توست

شهرت حسن تو شد از عشق ما

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

قدمن کاین سان خمیده است از خم ابروی توست

و این پریشان حالی من از غم گیسوی توست

این سیه بختی که دارم باشد از چشمان تو

واین گره هایی که درکار من است از موی توست

اینکه مغزم دائما دارد مرارت از زکام

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

آیه والشمس وصف روی توست

سوره واللیل شرح موی توست

وصف طوبی را که زاهد می کند

شمه ای از قامت دلجوی توست

جنت از کوی تو باشد قصه ای

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

باشد دلم ز روی روی جناب دوست

آشفته تر ز طره پرپیچ وتاب دوست

دادیم نقد هستی خود را که داشتیم

اما نرفته هیچ به خرج حساب دوست

غیر از طریق جور و رسوم ستمگری

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

نه همی حسن چهره دارددوست

کآنچه حسن است درجهان با اوست

حسن دلبر نباشد از خط و خال

چه بری لذت از گل ار بی بوست

بد گر از اورسد نباشد بد

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۶
sunny dark_mode