شمع این نوری که می بینی به سر بگرفته است
پرتوی از روی یار ما به بر بگرفته است
زآن به گرداو پرد پروانه تا سوزد همی
او ندانم از که این سر راخبر بگرفته است
دوش دیدم در برش معشوق ما بنشسته بود
وز رخ اودر بر این نور اثر بگرفته است
هر که را برند سر از تن دهدجان در زمان
شمع را نازم ز سر رسم دیگر بگرفته است
از تنش هر گه بری سر فورا آرد جان پدید
در تن خون جان عالم رامگر بگرفته است
می توان او را به بزم قرب جانان جای داد
هر که همچون شمع نوری درجگر بگرفته است
زهره خواند در فلک شعر بلنداقبال را
نسخه گویا از عطارد وز قمر بگرفته است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.