گنجور

 
بلند اقبال

تا صبا را تاری از زلفت به دست افتاده است

دررواج کار عطاران شکست افتاده است

خال در دنبال چشمت گر نباشم در غلط

شحنه ای باشد که دردنبال مست افتاده است

باشد از حال دل من درکمند زلف تو

آگه آن ماهی که در خشکی ز شست افتاده است

از دل من در شکنج طره ات دارد خبر

هر کجا مرغی به دامی پای بست افتاده است

چشم تومخمور وزلفت می کندمستی همی

با وجود اینکه لعلت می پرست افتاده است

مهر ورزی با تونبودکار امروزی مرا

عاشق ومعشوق را عشق از الست افتاده است

تا بلنداقبال را از وصل کردی سرافراز

پیش قدر اوبلندافلاک پست افتاده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode