گنجور

 
بلند اقبال

هیچ دانی چه به من کرده غمت

در برم دل شده خون از ستمت

هم پریشان دلم ازطره تو

هم قدم خم شده از ابروی خمت

برده اند از تن من تاب وتوان

قهر بسیار توولطف کمت

نه مگر با من دل خسته بسی

رام بودی دگر از چیست رمت

نیش کز دست تو نوش است مرا

می خورم گر که به جام است سمت

الغرض رفتهام از پای مگر

دستگیری بنماید کرمت

گفته بودی که بیایی به برم

سر وجانم به فدای قدمت

گفتم از عشق هلاکم گفتا

چه تفاوت به وجود وعدمت

گفتم از چیست بلند اقبالم

گفت ازخشک لب وچشم نمت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode