گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

در میان ما و او شد حسن بی پروا نقاب

تابش خورشید بر خورشید شد پیدا نقاب

روز محشر روی او از هیچ کس پوشیده نیست

می شود خجلت به چشم عاصیان فردا نقاب

آسمان در فکر دیدارش سراپا دیده شد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

غنچه کی وامی کند چشم دل خود را ز خواب

تا نیفشاند سحر بر روی گل شبنم گلاب؟

شورش دیوانه از زنجیر کی کم شود

می تواند منع جوش بحر سازد موج آب؟

در ترقی می شود حرص از هجوم مال و جاه

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

دیوانه شدم باز جنون می کنم امشب

ای عشق مدد ساز که خون می کنم امشب

تا عشق بنا گشته جهان یاد ندارد

عیشی که به این بخت زبون می کنم امشب

غم نخل و ثمر آه و نفس سوخته آخر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

تو جان و من به جانت گشته طالب

تو نور دیده و از دیده غایب

چنان قانون شرعت زد بر آهنگ

که از می شد لب پیمانه تایب

جهان بس خورده با هم فرق نتوان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

از پیر همت و کرمی ای جوان طلب

چون تیر قوت و مددی از کمان طلب

ای دادخواه دست به دامان عشق زن

هر حاجتی که هست از این خاندان طلب

کس بی نصیب روزی خود را نمی خورد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

شبی که مست بیاید به خواب من مطلوب

دهد به غمزه شراب و کباب من مطلوب

از آن دو لعل شکرخا چو مدعا پرسم

به غیر بوسه چه گوید جواب من مطلوب؟

حواله ام به دو زلف سیاه خواهد کرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

روی تو چو از پیش نظر پرده برانداخت

آتشکدهٔ مهر به دور قمر انداخت

بی روی تو هر قطرهٔ اشکی که برون شد

از دل همه را دیدهٔ من از نظر انداخت

در عین سخن خندهٔ آن لب نه ز عقل است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت

خون دل شد شام غم از دیده ام ایام ریخت

سرخ ناگردیده ریزد خون دل را دل به زور

حیف این می را که از خم ساقی ما خام ریخت

ساقی بزم طرب تا عقل دوراندیش شد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گفتگوی حشر راحت از دل دیوانه ریخت

چشم ما خواب گرانی داشت این افسانه ریخت

خون بلبل را به جوش آورد گل را رنگ داد

در چمن هر قطره صهبایی که از پیمانه ریخت

عشق دل ها را فشرد و چشم ها را آب داد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

در بزم عشق نشئهٔ تأثیر صحبت است

ساقی است پیر بیعت و خم پیر صحبت است

خلوت طریق سلسلهٔ نقشبند نیست

پای دلم همیشه به زنجیر صحبت است

عشقیه نشئه از دل هم جذب می کنند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

نازک دلی که آینه دار نزاکت است

دایم به فکر نقش و نگار نزاکت است

آرامگاه آن قد و بالین ناز او

دوش نزاکت است و کنار نزاکت است

آن حسن نازپرور و خط بنفشه فام

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

باده نوشی و غزلخوانی دیوانه بجاست

خنده گر نیست بجا گریهٔ مستانه بجاست

آدمی را به جهان کلبهٔ تن معمور است

تا ستون نفس و آه در این خانه بجاست

آسمان در حرکت از اثر یک جام است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

یار را از من چه می‌پرسی بپرس از دل کجاست

محفل لیلی ز مجنون پرس در محمل کجاست

عالمی شد کشتهٔ شمشیر غم کو شاهدی

تا برآید از میان گوید به ما قاتل کجاست

سیر دارم تا سحر امشب کنشت و کعبه را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

آه گرمی که به یاد تو ز دل ها برخاست

مرده ای بود ز اعجاز مسیحا برخاست

نرگس از مستی چشم تو چنین شد بیمار

سرو آزاد به تعظیم تو از جا برخاست

هر کجا بزم طرب ساز تو شد از راه ادب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

به طوف کوی تو آن شب که دل ز جان برخاست

به یاد وصل تو از مرد و زن فغان برخاست

برای آن که کند بوسه آستان تو را

زمین نشست به تمکین و آسمان برخاست

غبار نیست در این راه بلکه این گردی است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

حرف هر کس ز فکر خام خود است

جنبش هر که از مقام خود است

آسمان با وجود این همه شأن

متفکر به صبح و شام خود است

دیده ام شیخ و پیر و ترسا را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

مدح رخ زیبای تو عنوان سعیداست

تعریف قدرت مطلع دیوان سعیداست

آن چشمه که نامش به جهان آب حیات است

یک قطره ای از دیدهٔ گریان سعیداست

لخت جگر سوخته و سینهٔ بریان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

هر آن دلی که به زلف بتی گرفتار است

ز دام جستهٔ تسبیح و قید زنار است

چرا به سر نزند لاله را که آن داغی

میان سوختگان عاشق وفادار است

جهان به خانهٔ تاریک و تنگ می ماند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

حلب شهر و نعیما شهریار است

سعادت پیشکار و بخت یار است

سپاهش قدسیان اقبال شاطر

همافخرد که او را سایه دار است

به تصویرش فرنگستان گرفتار

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

چون دل دلیل نیست تن و [دل] برابر است

آبی که [تشنگی] نبرد گل برابر است

[جایی] که بحر وصل به گرداب [بیخودی] است

جام شراب و مرشد و کامل برابر است

مردی که [خو] به وادی حیرت گرفته است

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۳۰
sunny dark_mode