گنجور

 
سعیدا

باده نوشی و غزلخوانی دیوانه بجاست

خنده گر نیست بجا گریهٔ مستانه بجاست

آدمی را به جهان کلبهٔ تن معمور است

تا ستون نفس و آه در این خانه بجاست

آسمان در حرکت از اثر یک جام است

دور برپاست اگر شیشه و پیمانه بجاست

بسته در هر خم مویش دل و جانی است به زور

هر شکنجی که بر آن زلف دهد شانه بجاست

شاهباز از پرش افتاد و نشیمن شد خاک

جغد پر ریخته را گوشهٔ ویرانه بجاست

یار آن است که با غیر نگیرد آرام

تکیهٔ شمع به بال و پر پروانه بجاست

شیشهٔ توبه ز یک قطرهٔ می آب شود

عهد ها می شکند تا می و میخانه بجاست

سنبلت گشت سمن، سیر گل از یاد نرفت

عقلت آمد به سر و غفلت طفلانه بجاست

همه اعضای سعیدا هدف این معنی است

سنگ طفلان نه همین بر سر دیوانه بجاست

 
 
 
انتشار کتاب «گنجور، قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها» نوشتهٔ مهدی سلیمانیه
صائب تبریزی

ریخت دندان و هوای می و پیمانه بجاست

مهره برچیده شد و بازی طفلانه بجاست

دل سیاه است اگر گشت بناگوش سفید

پا اگر نیست بجا، لغزش مستانه بجاست

خارخاری به دل از عمر سبکرو مانده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه