گنجور

 
سعیدا

حلب شهر و نعیما شهریار است

سعادت پیشکار و بخت یار است

سپاهش قدسیان اقبال شاطر

همافخرد که او را سایه دار است

به تصویرش فرنگستان گرفتار

در این حیرت حلب آیینه دار است

سلحدار است چشم می پرستش

نگاه تیز تیغ آبدار است

به گاه جلوه در میدان همت

جهان اسب و نعیما شهسوار است

چو سلطان، ملک معنی در نگینش

ز تحسینش سخن را اعتبار است

نعیما آسمان و ماه معنی است

که این معنی به ما زو یادگار است

تو را جان گویم و ترسم که رنجی

که از جانم تو را ننگ است و عار است

ولیکن بیش از این قالب چه گوید

که قالب را نه ز این بیش اقتدار است

چو خس از آشیانش دور افکند

مرا فریاد و داد از روزگار است

ز بس بر ذره ها لطفش قرین است

نعیما آفتاب این دیار است

نعیما گرچه سلطان جهانی

خبردار این جهان بس بی مدار است

سعیدا در حلب آوازه افتاد

که سلطان با گدا امروز یار است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode