گنجور

 
سعیدا

یار را از من چه می‌پرسی بپرس از دل کجاست

محفل لیلی ز مجنون پرس در محمل کجاست

عالمی شد کشتهٔ شمشیر غم کو شاهدی

تا برآید از میان گوید به ما قاتل کجاست

سیر دارم تا سحر امشب کنشت و کعبه را

تا چراغ بی‌ریا روشن در این محفل کجاست

ای که صد گل می‌کنی هر لحظه در این بوستان

جز تو در زیر زمین یک دانه بی‌حاصل کجاست

جنگ هفتاد و دو ملت بر سر راه است و بس

ورنه غیریت میان خلق در منزل کجاست

نسبت سرو چمن با قامتش عین خطاست

قامت موزون او چون سرو پا در گل کجاست

طرفه عالم‌هاست در انفس که در آفاق نیست

آنچه پنهان کرده در دل باغبان در گل کجاست

ای که می‌گویی سعیدا را ز جان و دل گذر

جان فدایت باد لیکن عاشقان را دل کجاست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode