گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۲

 

بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان

هم دشمنی کردم به خود هم دوستی با دشمنان

دامن‌فشان رفتم برون زین انجمن وز غافلی

نقد وصالت ریختم در دامن تر دامنان

چون رفتم از مجلس برون غافل ز ارباب غرض

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۳

 

کسی هم بوده کز شوخی بزور یک نظر کردن

تواند صد هزاران خانه را زیر و زبر کردن

کسی هم بوده کز مردم اگر عالم شود خالی

تواند در دل جن و ملک مهرش اثر کردن

کسی هم بوده از دلها اگر نبود اثر پیدا

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۴

 

چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من

چشم بگشا ای بلاگردان چشمت جان من

جان مردم را خراشید آن که حک کرد از جفا

حرف راحت را ز برگ نرگس جانان من

تا چرا چشم تو پرخون باشد و از من پرآب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۵

 

گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من

وزین شهرم سیه‌رو کرده چشم روسیاه من

چرا آن تیره اختر کز برای یکدرم صدجا

رخ خود زرد سازد مردمش خوانند ماه من

کسی کو خرمن تمکین دهد بر باد بهر او

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۶

 

اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من

بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من

اگر عمرم نمانده است ای پسر بادا بقای تو

دگر مانده است بر عمر تو افزاید خدای من

به یاران این وصیت می‌کنم کز تیغ جور تو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۷

 

دلم آزاد از دامش نمی‌گردد چه دامست این

زبانم کوته از نامش نمی‌گردد چه نام است این

گر آید روز روشن ور رود دور از رخ و زلفش

نه من یابم که صبح است آن نه دل داند که شامست این

به کامم روز و شب در عاشقی اما به کام که

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۸

 

در حلقه بتان است سر حلقه آن پری رو

در گوش حلقه زر بر دوش حلقه مو

زلفش گزنده عقرب کاکل کشنده افعی

قامت چمنده شمشاد نرگس جهنده آهو

لعل تو نقل و باده حرف تو تلخ و شیرین

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۹

 

آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او

مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او

من که بی او زنده تا یک روز دیگر نیستم

چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او

دارم اندر پیش از دوری ره مشکل که هست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۰

 

گشت دیگر پای تمکینم سبک در راه او

صبر بی لنگر شد از شوق تحمل گاه او

داد شاه غیرتم تشریف استغنا ولی

راست برقدم نیامد خلعت کوتاه او

شوق او را خفت تمکین من در خاطر است

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۱

 

قیاس خوبی آن مه ازین کن کز جفای او

به جان هرچند رنجم بیشتر میرم برای او

به کارم هر گره کاندازد آن پیمان گسل گردد

مرا دل‌بستگی افزون به زلف دلگشای او

دل آزارست اما آنقدر دانسته دلداری

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۲

 

چون جلوه‌گر گردد بلا از قامت فتان تو

صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو

در جلوهٔ تو نازک میان کوشیده بهر من به جان

من کرده در زیر زبان جان را فدای جان تو

در رقص هرگه بسته‌ای زه بر کمان دلبری

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۳

 

شدم از گریه نابینا چراغ دیدهٔ من کو

سیه گردید بزمم شمع مجلس دیدهٔ من کو

عنان بخت هر بی دل که بینی دلبری دارد

نگهدار عنان بخت بر گردیدهٔ من کو

به میزان نظر طور بتان را جمله سنجیدم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۴

 

گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه

چشم از رویت نبستم روی چشم من سیاه

کم نگه کردم که رویت را ندیدم سوی غیر

غیرتم بنگر که دیگر می‌کنم سویت نگاه

مدعی سررشتهٔ وصلت به چنگ آورده است

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۵

 

چون نیست دلت با من از وصل تو هجران به

این لطف زبانی هم مخصوص رقیبان به

چون لطف نهان تو پیداست که با غیر است

مهری که مرا با تو پیدا شده پنهان به

اغیار چو بسیارند در کوی تو پاکوبان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۶

 

شده خلقت چو گریبان کش دلهای همه

چون روان بر سر کویت نبود پای همه

بر آتش که شده کوی تو جای همه کس

وای اگر بر دل گرم تو بود جای همه

آنچه در آینهٔ روی تو من می‌بینم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۷

 

دارم از دست تو بر سر افسر بی‌غیرتی

می‌برم آخر سر خود با سر بی‌غیرتی

سر چو نقش بستر از جا برندارد هرکه او

همچو من پهلو نهد بر بستر بی‌غیرتی

از جبینم کوکبی می‌تابد و می‌خوانمش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۸

 

یزک سپاه هجران که نمود پیش‌دستی

عجب ار نگون نسازد علم سپاه هستی

ز می فراق بوئی شده آفت حضورم

چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی

عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۹

 

برای خاطر غیرم به صد جفا کشتی

ببین برای که ای بی‌وفا کرا کشتی

بر آن دمی که دمیدی نهان بر آتش غیر

چراغ انجمن افروز عشق ما کشتی

رقیب دامن پاکت گرفت و پاک نسوخت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۶۰

 

به مهر غیر در اخلاص من خلل کردی

ببین کرا به که در دوستی بدل کردی

چه اعتماد توان کرد بر تو ای غافل

که اعتماد بر آن مایهٔ حیل کردی

مرا محل ستادن نماند در کویت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۶۱

 

به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی

دلیرم کردی اول در سخن آنگاه رنجیدی

ز من در باب آن زلف و زنخدان خواستی حرفی

چو من از ریسمانت رفتم اندر چاه رنجیدی

به تیغت نیم به سمل گشته بود ای ماه مرغ دل

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode