گنجور

 
محتشم کاشانی

در حلقه بتان است سر حلقه آن پری رو

در گوش حلقه زر بر دوش حلقه مو

زلفش گزنده عقرب کاکل کشنده افعی

قامت چمنده شمشاد نرگس جهنده آهو

لعل تو نقل و باده حرف تو تلخ و شیرین

روی تو آب و آتش چشم تو ترک و هندو

صد رنگ بوالعجب هست در حسن لیک از آنها

بالاتر از سیاهیست بالای چشمت ابرو

حسن ترا ترازوست آنچشم و ابرو اما

خم گشته از گرانی شاهین آن ترازو

غیر فرشته خوئی کز دوستی مرا کشت

من دلبری ندیدم مردم کش و ملک خو

ما و سگش بنامیم از آشنائی هم

درویش محترم من سلطان محتشم او

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode