گنجور

 
محتشم کاشانی

به مهر غیر در اخلاص من خلل کردی

ببین کرا به که در دوستی بدل کردی

چه اعتماد توان کرد بر تو ای غافل

که اعتماد بر آن مایهٔ حیل کردی

مرا محل ستادن نماند در کویت

ز بس که با دگران لطف بی‌محل کردی

بر آن شدی که کنی نام خویش بر دل غیر

خیال سکه زدن بر زر دغل کردی

نبود بد عمل من چرا در آزارم

عمل به قول رقیبان بدعمل کردی

بسی مدد ز اجل خواست روزگارو نکرد

مرا به گور ولیکن تو بی‌اجل کردی

نبود مثل تو اول کسی چرا آخر

بناکسی همه جا خویش را مثل کردی

وگرچه پاس تو دارم به چشم رمز شناس

که آنچه در نظرم بود محتمل کردی

حدیث نیک دهد یار محتشم دیگر

بگو چو ختم حکایت برین غزل کردی