گنجور

 
محتشم کاشانی

آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او

مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او

من که بی او زنده تا یک روز دیگر نیستم

چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او

دارم اندر پیش از دوری ره مشکل که هست

در عدم ماوا گرفتن منزل آسان او

من گریبان چاکم از یکروزه هجران وای اگر

تا ابد کوته بماند دستم از دامان او

روشن از سوز وداعم شد که می‌ماند به دل

تا قیامت آرزوی قامت فتان او

کاش بردی همره خویشم که گردانیدمی

در بلاهای سفر خود را بلاگردان او

جان بزور صبر می‌برد از فراقش محتشم

یاد خلق و خوی آن مه شد بلای جان او

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

بوالحسن کاندر جهان کس نیست بی احسان او

مردی و رادیست سال و ماه رسم و سان او

چون بمیدان نیزه بردارند سالاران او

چون به ایوان باده بگسارند دلداران او

کافر از دوزخ نیارد یاد با میدان او

[...]

عطار

ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او

همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او

منت صد جان بیار و بر سر ما نه به حکم

وز سر زلفش نشانی آر ما را زان او

گاه از چوگان زلفش حلقهٔ مشکین ربای

[...]

ناصر بخارایی

یاد باد آن خط مشکین بر مه تابان او

یاد باد آن ماه مهرافروز نورافشان او

یاد باد آن بر زمین چون سرو بستان رفتنش

یاد باد آن بر سمند بادپا جولان او

رفت آن شاهی که چون خوان گستراندی روز بار

[...]

صائب تبریزی

خضر اگر در خواب بیند خنجر مژگان او

می شود زخم نمایان عمر جاویدان او

حسن شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود

شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او

آستین از شاخ گل دارند دایم بر دهن

[...]

سیدای نسفی

دلبر صابون فروشم دل بود حیران او

پاکدامانی ندیدم بر در دکان او

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه