گنجور

 
محتشم کاشانی

چون نیست دلت با من از وصل تو هجران به

این لطف زبانی هم مخصوص رقیبان به

چون لطف نهان تو پیداست که با غیر است

مهری که مرا با تو پیدا شده پنهان به

اغیار چو بسیارند در کوی تو پاکوبان

بنیاد وصال ما زین زلزله ویران به

عشاق چه غواصند در بحر وصال تو

کشتی من از هجران در ورطهٔ طوفان به

چون آینهٔ رویت دارد خطر از اشکم

چشمی که بود بی‌نم بر روی تو حیران به

چون من ز میان رفتم دامن بکش از یاران

در حشر گرت باشد یک دست به دامان به

امشب که هم‌آوازند با غیر سگان تو

گر محتشم از غیرت کمتر کند افغان به