صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - خودبینی
اسب سواری لب آبی رسید
مرکبش از پویه بماند و رمید
زجر همی کردش و همت گماشت
اسب بجا مانده و سودی نداشت
صاف ضمیری که بدش جان پاک
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۲ - احمد و محمود
دخترکی سن دهش ناتمام
ناشده در خانهٔ شویش مقام
بود یکی روز به طی طریق
کش گذر افتاد بچاهی عمیق
کرد در آن چاه نگاه و نشست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۳ - کشف راز
گفت کسی با دگری راز خویش
کرد در آن مطلبش انباز خویش
لیک بگفت این سخن انشامکن
پیش کسی راز من افشا مکن
روز دگر آنچه بدو گفته بود
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۴ - حکایت
خواجهٔ دنیا طلب کاهلی
مست خرافت ز خدا غافلی
ز اهل خساست به جهان طاق بود
منکر بخشایش و انفاق بود
داشت غلامی که ز خوبی تمام
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۵ - حکایت
عارفی از ضعف به بستر فتاد
مرگ برویش در محنت گشاد
موسم آن شد که از این خاکدان
روی کند در وطن جاودان
خویش و اقارب همه غمگین او
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۶ - حکایت
شیر خدا رهبر اهل یقین
حیدر صفدر شه دنیا و دین
سوی قبورش بفتادی گذار
گفت که ای معتکفان مزار
باغ و سرا سیم و زر و خانمان
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - اعتذار
دفتر جان بخش و داد بشر
عیب مدان باشد اگر مختصر
شهد شکر در کمی افزونتر است
سنگ همانا ز کمی گوهر است
باری از این بحر که شد اقتباس
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۸ - حکایت
شنیدستم بدیوانه نمائی
ترحم کرد شخصی کفش پائی
شد آن ژولیدهٔ حق بر لب رود
بزیر سر نهاد آن کفش و بغنود
ز جاجست و در آبش کرد پرتاب
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۹ - حکایت
بزشتی کرد تسخر عیبجوئی
که از خوبی نداری آبروئی
تو را حق کرده محروم از ملاحت
ز اعضای تو میریزید قباحت
بهر عضو نو عیبی آشکار است
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۰ - گل و شبنم
گل و شبنم به هم در بوستانی
خوش افکندند طرح داستانی
به شبنم گفت گل از روی نخوت
تو را با من نباشد حد صحبت
چمن زیبا ز گل باشد گلم من
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۱ - تنبیه
خرد را گفتم ای دانای هر راز
مرا از کار دل کن عقدهای باز
کند با هرکس این دل آشنائی
همی سوزد بهنگام جدائی
بگفتا دوستی کاریست مشکل
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۲ - حکایت
شنیدستم که لقمان نکو نام
بمردم بیطمع دادی همی وام
کسی صد درهم از وی وام کردی
به پیش خود خیال آن خام کردی
که رهن و حجتهی چون نیست در کار
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۳ - نصیحت
بکن پندی سرور آور ز من گوش
گرت فرسود غم بر دفع آن کوش
ظهور غم بود از نارضائی
رضا شو تا زغم یابی رهائی
حقیقت نارضائی خود ملال است
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۴ - نصیحت
بخر پند و مکن حکمت فروشی
خموشی کن خموشی کن خموشی
چو دهقانر است پنهان دانه در گل
در آخر یابد از آندانه حاصل
و گر بگشود خاک و وانمودش
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۵ - نصیحت
گرت باید به گیتی سر فرازی
بکن در خویش کسب بی نیازی
که هر قدر از کسانچیزی بخواهی
ز قدر خویشتن قدری بکاهی
علی گفت ار کرم کردیامیری
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۶ - در محبت
محبت جلوهٔ اول ز حق دان
ز بعد کنت کنزا حببت برخوان
مرادم این بود ای یار جانی
که اسرار محبت را بدانی
چو ما بین دو کس بینی محبت
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۷ - در همین مقام
کسی پرسید از من سر خلقت
بگفتم نیستم آگه ز حکمت
من این دانم که حق با بینیازی
کند با مشت خاکی عشقبازی
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۸ - نصیحت
چنان بایدت زیستن در جهان
که بعد از تو گویند حیف از فلان
نه چون مدت عمرت آید به سر
بگویند ای کاش از این زودتر
به دنیا مشو غره کاین پیره زال
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۹ - حکایت
شنیدم که مردی سعادت نصیب
به شهری درآمد وحید و غریب
قضا باز دولت بد اندر هوا
که تا خود نمایند سلطان که را
غریبانه آن مرد در فکر بود
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶۰ - حکایت
به رستم چه خوش گفت فرزانه زال
که ای پور نام آور بیهمال
مترس از دوصد مرد شمشیرزن
بپرهیز از آه یک پیرزن
که تیغ یلان را سپر حایل است
[...]