شنیدم که مردی سعادت نصیب
به شهری درآمد وحید و غریب
قضا باز دولت بد اندر هوا
که تا خود نمایند سلطان که را
غریبانه آن مرد در فکر بود
که ناگه بسر بازشام د فرود
نشاندند مردم به تخت زرش
نهادند تاج شهی بر سرش
از این وقعه او را تحیر فزود
ز شخصی سئوال آن حکایت نمود
بگفتا در این شهر ای شهریار
چنین است رسم و بود این قرار
که هر سال سلطان خود را ز تخت
فرود آورند ارچه هموار و سخت
به جایش نشانند شاهی دگر
بگیرند کشور پناهی دگر
تو را نیز سال دگر این چنین
به خواری دوانند از این سرزمین
چو آن شاه از این قصه آگاه شد
همانا به ملک خرد شاه شد
در آنسال فرصت غنیمت شمرد
به یک ساله کام دوصد ساله برد
ز لعل و ز یاقوت و در و گهر
ز گنج فراوان ز سیم و ز زر
فرستاد در شهر خود بیشمار
که سال دگر آید او را بکار
چو شد سال نو خود بشوق تمام
رها کرد شاهی بدون کلام
زبان خالی از شکوه دلی بیمحن
به شادی روان شد به سوی وطن
توهم ای برادر بکن فکر خویش
که اینجا نمانی ز یک عمر بیش
وطن جای دیگر بود ای عجیب
تو اینجا غریبی غریبی غریب
دو روزی که شاهی به اقلیم تن
فرست از عمل گوهری در وطن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستان مردی را روایت میکند که به طور ناخواسته به عنوان سلطان در شهری نامعلوم به تخت نشسته است. او در ابتدا حیرتزده و غریب است و متوجه میشود که هر ساله رسم بر این است که سلطان از تخت فرود آمده و سلطنت به شخص دیگری واگذار میشود. پس از آگاه شدن از این رسم، شاه تصمیم میگیرد که از موقعیتی که به دست آورده، به بهترین نحو استفاده کند. او در مدت سلطنت خود، ثروت و جواهراتی جمعآوری میکند و سپس بدون هیچ مشکلی و با شادی به وطن خود بازمیگردد. داستان در نهایت به خواننده هشدار میدهد که باید به فکر آینده خود باشد و نماند که در جایی که غریبه است، عمر خود را سپری کند.
هوش مصنوعی: داستانی را شنیدم درباره مردی که به شهری وارد شد و در آنجا تنها و بیکس بود، اما به دنبال خوشبختی و سعادت بود.
هوش مصنوعی: سرنوشت بد، دوباره در حال ظهور است و در این میان، تنها کسانی که لیاقت سلطنت دارند، خود را نشان خواهند داد.
هوش مصنوعی: مردی تنها و غریب در افکار خود غرق شده بود که ناگهان همه چیز بر او گشوده شد.
هوش مصنوعی: مردم او را بر دچار تشریفات نشاندند و تاجی از زر بر سرش گذاشتند.
هوش مصنوعی: او از این حادثه متعجب و گیج شد و از شخصی درباره آن ماجرا سوال کرد.
هوش مصنوعی: در این شهر، ای فرمانروا، چنین است که این رفتار و عادت وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر سال باید سلطان خود را به زمین بیاورند، چه شرایط آرام باشد و چه سخت.
هوش مصنوعی: به جای او، پادشاهی دیگر را مینشینند و کشور دیگری را به عنوان پناهگاه برمیگزینند.
هوش مصنوعی: در سال آینده نیز تو را به همین شکل با زهد و ذلت از این سرزمین دور خواهند کرد.
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه از این ماجرا خبر پیدا کرد، به حقیقت و درایت پادشاهی نائل آمد.
هوش مصنوعی: در آن سال، او از فرصت استفاده کرد و در یک سال به satisfaction و موفقیتی دست یافت که مانند دوصد سال لذت و بهرهوری بود.
هوش مصنوعی: از زیباییهای گرانبها، مانند لعل، یاقوت، در و گوهر، و همچنین از گنجهای فراوان، از نقره و طلا سخن میگوید.
هوش مصنوعی: او در شهر خود افراد زیادی را فرستاد تا سال آینده به او در کارها کمک کنند.
هوش مصنوعی: وقتی سال نو فرا رسید، با شادی و اشتیاق تمام، بیهیچ سخنی، مقام سلطنت را کنار گذاشت.
هوش مصنوعی: زبان بدون زیبایی و دل بیاحساس، به شادی به سمت وطن حرکت کرد.
هوش مصنوعی: ای برادر، به خاطر داشته باش که در این دنیا مدت زیادی نمیمانی، پس بهتر است در مورد خودت و زندگی فکر کنی.
هوش مصنوعی: وطن جای دیگری است، ای عجیب، تو اینجا غریبهای در محلی که باید حس تعلق داشته باشی.
هوش مصنوعی: دو روز سلطنتی که در دنیای جسمانی به سر میبرد، از کارهایش گرانبهایی در زادگاهش به جا میگذارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.