گنجور

 
صغیر اصفهانی

بخر پند و مکن حکمت فروشی

خموشی کن خموشی کن خموشی

چو دهقانر است پنهان دانه در گل

در آخر یابد از آندانه حاصل

و گر بگشود خاک و وانمودش

بغیر از ناامیدی نیست سودش

تو را حکمت چو حرفی در دل آرد

گرش پوشیده داری حاصل آرد

شود آن حرف فعل و از تو زاید

جهانی را چو خور روشن نماید

گر آوردی بلب جزء هوا شد

گهر رفت از کف و جانت گدا شد