گنجور

 
صغیر اصفهانی

شنیدستم بدیوانه نمائی

ترحم کرد شخصی کفش پائی

شد آن ژولیدهٔ حق بر لب رود

بزیر سر نهاد آن کفش و بغنود

ز جاجست و در آبش کرد پرتاب

که نگذارد روم این کفش در خواب

بلی بهر دلی کان جای یار است

به کفشی هم تعلق ناگوار است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!