ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
شب شنیدستی ز روز آویخته
ماه دیدستی ز مشک انگیخته
لاله پیش روی نرگس صف زده
گرد مرجان گرد عنبر بیخته
این همه بر روی زیبا روی اوست
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
ماه را ماند رخش ناکاسته
زلف چون شب ماه را آراسته
سرو بالایی که چون بالای او
باغبان یک سرو ناپیراسته
تا مرا سودای آن مه در سر است
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
گر به دو رخ فتنه نظاره ای
درد دلم را به دو لب چاره ای
آینه در پیش تو بینم مگر
پیش رخ خویش به نظاره ای
در دل من عارضه عشق توست
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
سپهر نیکویی را مهر و ماهی
جهان بدخوبی را سال و ماهی
چنین در نیکویی تا کی فزایی
چرا از بدخویی لختی نکاهی
نه بی وصل تو روزم را سپیدی است
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
تنگ است مرا دل ز غم تنگ دهانی
چون موی شدم در هوس موی میانی
از خون جگر چهره من لاله ستان است
تا دورم از آن چهره چون لاله ستانی
ای داده مرا وصل تو هر ساعت سودی
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
از مشک ناب سلسله بر مه فکندهای
ما را به مشک و سلسله از ره فکندهای
در عشق تو چو پشت مه نو خمیدهام
تا تو ز مشک سلسله بر مه فکندهای
در سیم چاه داری و مسکین دل مرا
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
ای باد صبحدم، دم عیسی و مریمی
کاندر دلم ز بوی تو شد زنده بی غمی
عیسی نه ای و عاشق می خواره را به صبح
جان آید از تو در تن شادی و خرمی
هر صبحدم نسیم توام جان نو دهد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
گشتم از هجر او نزار چو نی
وعده وصل او ندانم کی
او بت دلبرست و نیست مرا
هیچ کاری به جز پرستش وی
ای بهاری که بی هوای بهار
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
به روی توام دل گشاید همی
گرم زلف تو دل رباید همی
لب توست درمان درد دلم
دلم سوی او زان گراید همی
همه سود من هست در وصل تو
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
گر مرا سودای آن یار کمانکش نیستی
دل ز تیر غمزگان او چو ترکش نیستی
شادی از دیدار من پنهان نگشتی چون پری
گر دلم در بند آن حور پری وش نیستی
گر نه خوار از عشق (او) چون خاک پیش بادمی
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
به جان و دل ترا باشم، چه باشد گر مرا باشی
ز جان و دل جدا باشم چو از چشمم جدا باشی
زوال پادشاهی را ستم کردن سبب باشد
مکن بر دل ستم هرگز، چو بر دل پادشا باشی
تمامی داد دل باشد به دلبر دل عطا دادن
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
نگارا صد هزاره گر دلستی
نشان عشق تو بر هر دلستی
سه بوسه زان دو لب دادی به یک دل
دریغا گر تنم یکسر دلستی
کنون از بی دلی بی بوسه ماندم
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
گر نه ز رقیب ناخوشستی
با خلوت او مرا خوشستی
گر جمله بلا ز عشق بودی
حقا که همه بلا خوشستی
گر نه ز جفا جدایی افتد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
مکن از من حذر ای بی معنی
پرده من مدر ای بی معنی
مکن اندر غم آن زلف چو شب
شب من بی سحر ای بی معنی
کار من نیست به جز خوردن غم
[...]