گنجور

 
ادیب صابر

گر نه ز رقیبِ ناخوشستی

با خلوت او مرا خوشستی

گر جمله بلا ز عشق بودی

حقا که همه بلا خوشستی

گر نه ز جفا جدایی افتد

از دوست مرا جفا خوشستی

مردم ز وفا رسد به مقصود

ور نه چه سبب وفا خوشستی

گر باده نه یاد دوست دادی

با باده مرا چرا خوشستی

گر دیدن دوستان نبودی

این عمر چگونه ناخوشستی

ور دوست ز ما جدا نگشتی

نوروز و بهار ما خوشستی