گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۵ - حکایت

 

شنیدم یکی شاه فیروزبخت

ز لعل و ز فیروزه اش تاج و تخت

بسر چتر دولت بر افراخته

هما بر سرش سایه انداخته

ز اسباب شاهی که آماده داشت

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۶ - حکایت

 

یکی روز رفتم بباغی ز کاخ

که گل رخت بر بسته بودش ز شاخ

دلم سوخت بر بلبل تیره بخت

که نالیدی از هجر گل بر درخت

ندیدی چو روی گل اندر میان

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۷ - حکایت

 

شنیدم یکی روز بر طرف دشت

جوانی بدهقان پیری گذشت

که خوی ا رخ افشاندش آفتاب

همی کشت نخل و همی داد آب

جوان را شگفت آمد از کار وی

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۸ - حکایت

 

یکی روز شهزاده یی نوجوان

شکار افگنان شد بصحرا روان

بناگه غزال فریبنده یی

بفتراک شهزاده از پی سمند

بسرعت همی در نوردید راه

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۹ - حکایت

 

یکی چنگ زن مطرب نغمه ساز

که نشناختش کس ز ناهید باز

بهشتی ز سرو و گل آراسته

گل تازه و سرو نوخاسته

مه زهره آهنگ خورشید خد

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۰ - حکایت

 

شنیدم برافروخت نیک اختری

شبستان ز خورشید رخ دختری

بپرداخت چون حجله، در تنگ بست؛

بتاراج گلزار بگشاد دست

بامید گل، باغ را در گشاد؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۱ - حکایت

 

شنیدم یکی شاه آزاده بخت

که بود از پدر صاحب تاج و تخت

خدیو خداترس درویش دوست

که آرایش مغز کردی نه پوست

بنزدیک ایوان یکی باغ داشت

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۲ - حکایت

 

دو زن داشت مردی دو مو، پیش ازین

سواری دو اسب آمدش زیر زین

یکی ز آن دو پیر، آن دگر خردسال

قد آن و ابروی این چون هلال

یکی اژدهاوش، یکی مه جبین

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۳ - حکایت

 

شنیدم دو کس با هم از دوستان

برفتند از ایران بهندوستان

یکی پا چو مارش فرو شد بگنج

یکی ماند در کنج محنت برنج

غنی بیوفا بود و مسکین غیور

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۴ - حکایت

 

شنیدم ز شیبانیان غیور

مگر ارقم بن کلیب از غرور

بشورید بر معن بن زایده

زیان دید از آن کار بیفایده

بیازید چون بر زبر دست دست

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۵ - حکایت

 

یکی تاجر از شهر خود شد روان

بسوی دگر شهر با کاروان

خرش در میان گل از پا فتاد

ز یاران خود خواجه تنها فتاد

زدش بوسه بسیار بر دست و پای

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۶ - حکایت

 

شنیدم که فردوسی نیکبخت

کشید از جهان چون بفردوس رخت

شد از رحمت ایزدی کامیاب

یکی دید از زاهدانش بخواب

بباغی، نه مانند این باغها

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۷ - حکایت

 

چو بیدار شد زاهد از خواب شاد

همان بیت گویند بودش بیاد

همی خواند و خون ریخت از دیدگان

پسند این بود از پسندیدگان

همان نیمشب رفت بر خاک او

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۸ - حکایت

 

شنیدم یکی از بزرگان عصر

نشستی بزرگانه بر بام قصر

سران ولایت در آن آستان

بمدحش نشستند همداستان

گشادی بکار عدالت چو دست

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۹ - حکایت

 

به گیلان کهن فحلی از راستان

فرو خواند بر گوشم این داستان:

کزین پیشتر کآتشم گرم بود

دلم کاین زمان سخت شد، نرم بود

مرا هدهدی بود آموخته

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴۰ - حکایت

 

شنیدم که نادر شه سنگدل

گذر کرد بر زاهدی تنگدل

چنین گفت با گوشه گیر نژند

که: امروز الحق تویی سر بلند

که کردی ازین ملک فانی گذشت

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴۱ - حکایت

 

بمن دوستی گفت از دوستان

که با من همی گشت در بوستان

که: از روزگارم غمی در دل است

که ناگفتن و گفتنش مشکل است

مرا هست رازی نهان در جهان

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴۲ - حکایت

 

چنین یاد دارم که در اصفهان

سپهدار گیتی خدیو جهان

بفرمود کآرند چون روز جنگ

شکاری غلامان، کمانها بچنگ

که تا بیند از لشکر خسروی

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴۳ - حکایت

 

شنیدم که طمقاج با داد و دین

چو شد دادگر در خراسان زمین

فرستاد فرزانه یی بی لجاج

که تا بر نشابور بندد خراج

فرستاده ی خسرو بیهمال

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴۴ - حکایت

 

شنیدم شهی کز ستم عار داشت

وزیری خردمند هشیار داشت

سحرگه بخدمت چو بستی میان

شدی از رخ آثار بیمش عیان

برویش اگر شاه خندان شدی

[...]

آذر بیگدلی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode