یکی تاجر از شهر خود شد روان
بسوی دگر شهر با کاروان
خرش در میان گل از پا فتاد
ز یاران خود خواجه تنها فتاد
زدش بوسه بسیار بر دست و پای
نشد راضی آن خر که خیزد ز جای
چو شد خواجه از بردنش ناامید
خر دیگر از خر سواران خرید
سبک رفت و پالان و بارش کشید
ز پا نعل و از سر فسارش کشید
خر افگند عریان و خود شد روان
رسانید خود را سوی کاروان
خرک خواجه را دید چون دور، گفت
که: جان بردم از دست این خواجه مفت!
بهار است فردا و این مرغزار
شود سیر از فیض ابر بهار
درین دشت بس سبزه خواهم چرید
دف زهره ز آواز خواهم درید
غرض در دلش فکرها میگذشت
بناگه نظر کرد کز طرف دشت
سگ گرسنه چشم بی توشه یی
ز ره آمد و خفت در گوشه یی
خر از دیدن سگ، شد اندیشناک
کز آن دیدنش بود بیم هلاک
بپاخاست گاه از گل و گاه خفت
بسوی سگ آورد پس روی و گفت
که: ای رشته ی فکرتت پیچ پیچ
چه میخواهی اینجا بگو؟ گفت: هیچ!
ز بس راه پیموده فرسوده ام
زمانی در این گوشه آسوده ام
خرش گفت: زهار، اینجا ممان
نیم من شکار تو ای بدگمان
بمن تا نمیرم نداری رجوع
گر اینجا بمانی بمیری ز جوع
منم سخت جان، آرزوی تو خام
پی صید خود خیز و بردار گام
سگش گفت: ای سر قطار خران
خران سبزه ی تر بیادت چران
اگر سخت جانی تو در روزگار
مرا نیز خود در جهان نیست کار
نه گستاخم و بی ادب این قدر
که تا زنده یی پا نهم پیشتر
نه آنم که تنها گذارم تو را
دم واپسین، واگذارم تو را
تو تا زنده یی، پاسبان توام؛
تو شه، من سگ آستان توام
کجا سگ ز صاحب جدایی کند؟!
وفادار کی بیوفائی کند؟!
چریدی چو در مرغزار جنان
خر عیسی ات گشت هم داستان
نخواهم که جسم تو گردد ستوه
ز گرگان دشت و پلنگان کوه
دوم، سر قدم ساخته سوی تو
کنم چرب دندان ز پهلوی تو
نمانم دمی استخوانت بخاک
که بر خاک نپسندمت چشم پاک
چه تشویش جوع منت در دل است
ازین فکر، پایت چرا در گل است؟!
تو را عمر بیش از یک امروز نیست
چراغ حیاتت شب افروز نیست
بامید این زنده ام سالها
کت از خون کنم سرخ چنگالها
رسیده کنون نیم جانت بلب
بجان سختی امروز آری بشب
بود طاقت جوع یکروزه ام
کجا میفرستی بدریوزه ام؟!
یک امروز تا شب که من همرهم
نه تو جان بری و نه من جان دهم!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: یک تاجر در سفر به شهر دیگر، خر خود را در میان گلها گم میکند و مجبور میشود خر دیگری بخرد. خر جدید بسیار شاد است و به زیباییهای بهار فکر میکند. اما وقتی که یک سگ گرسنه را میبیند، ترس به دلش راه مییابد. گفتگوهایی بین خر و سگ شکل میگیرد که در آن سگ وفاداری و نگرانیاش را برای خر بیان میکند و او را از خطراتی که ممکن است تهدیدش کند، آگاه میسازد. سگ تاکید میکند که همچنان وفادار خواهد ماند و حاضر نیست خر را در شرایط خطرناک تنها بگذارد. در نهایت، هر دو به اهمیت وفاداری و حمایت از یکدیگر پی میبرند.
هوش مصنوعی: یک تاجر از شهر خود به همراه گروهی از بازرگانان به سمت شهری دیگر سفر کرد.
هوش مصنوعی: خر که به گل افتاد، نشان از آن دارد که در میانه دوستانش، خواجه به تنهایی دچار مشکل شده است. در واقع، به تصویر کشیده شده است که چگونه در جمعی به ظاهر شاداب و همراه، یک نفر به ناگهان دچار چالشی میشود و از دیگران جدا میافتد.
هوش مصنوعی: بند در اینجا به ما میگوید که حتی با محبت و توجه زیاد به کسی، اگر آن شخص راضی نباشد یا خواستهاش برآورده نشود، به راحتی از جا بلند نمیشود. در واقع، بین محبت و رضایت واقعی عدهای از افراد، اختلاف چشمگیری وجود دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که خواجه از گرفتن خر ناامید شد، خر دیگری از سواران خرید.
هوش مصنوعی: او به آرامی و با دقت بار و پالان را از پاهایش برداشت و همچنین نعل را از سر فسار جدا کرد.
هوش مصنوعی: خر عریان را به زمین انداخت و خود با سرعت به سمت کاروان رفت.
هوش مصنوعی: خر به خواجه گفت: «وقتی دور شدم، احساس کردم جانم را از دست این خواجه بیخاصیت بردم!»
هوش مصنوعی: فردا فصل بهار است و این زمین پر از گل و سبزه خواهد شد به دلیل برکات باران بهاری.
هوش مصنوعی: در این دشت میخواهم به وفور در میان سبزهها بچرخم و صدای خوش دف را از آواز زیبای زهره بشنوم.
هوش مصنوعی: در دل او افکار و اندیشههایی در حال گذر بود که ناگهان نگاهی به سمت دشت انداخت.
هوش مصنوعی: سگی گرسنه سر راهی نشسته و در گوشهای خوابش برده است.
هوش مصنوعی: خر وقتی که سگی را دید، نگران و ترسان شد؛ زیرا از مشاهده آن احساس خطر و هلاکت کرد.
هوش مصنوعی: او گاهی از گل صبحگاهی بیدار میشود و گاهی در کنار سگ خوابش میبرد، سپس به سمت او میآید و چیزی میگوید.
هوش مصنوعی: ای تفکرات من، چه چیزی را در اینجا به دنبال خود میکشی؟ او پاسخ داد: هیچ چیز!
هوش مصنوعی: به خاطر مسیر طولانی که طی کردهام خسته و فرسوده شدهام و اکنون در این گوشه آرامش یافتهام.
هوش مصنوعی: خر گفت: ای زهار، اینجا نمان، من شکار تو نیستم ای بدگمان.
هوش مصنوعی: اگر قبل از اینکه من بمیرم، به تو نیاز نداشته باشم، اگر اینجا بمانی، به خاطر گرسنگی میمیری.
هوش مصنوعی: من انسانی مقاوم و استوار هستم، آرزوی تو ناچیز است. برمیخیزم و قدمی برای دستیابی به هدف خود برمیدارم.
هوش مصنوعی: سگ گفت: ای پیشوای گروه، گربه سبز تازه را زیرنظر دار.
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگی سختی را تحمل میکنی، من هم در این دنیا کار و مشغلهای ندارم.
هوش مصنوعی: من نه آنقدر بیادب و جسور هستم که در حضورت تا زنده هستم، قدم بردارم.
هوش مصنوعی: من آن کسی نیستم که در لحظات آخر، تو را رها کنم و تنها بگذارم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو زندهای، من نگهبان تو هستم؛ تو پادشاهی و من همچون سگی وفادار در درگاه تو هستم.
هوش مصنوعی: سگ چگونه میتواند از صاحبش جدا شود؟ وفادار چگونه میتواند خیانت کند؟
هوش مصنوعی: تو مانند حیوانی گمکرده در باغ بهشت به سر میبری و همداستان با خر عیسی شدهای.
هوش مصنوعی: نمیخواهم که بدن تو خسته و رنجور شود از شکار و خطراتی که در دشتها و کوهها وجود دارد.
هوش مصنوعی: دوم، با ناز و لطافت قدمی به سمت تو بردارم و با لبخند و شیرینی زبانی، حرفهایی خوشایند از کنارت بزنم.
هوش مصنوعی: نمیخواهم لحظهای بر خاک تو بمانم، چون چشمان پاکم نمیپسندد که بر خاک تو بیفتم.
هوش مصنوعی: در دل نگرانی و اضطراب ناشی از گرسنگی عشق تو وجود دارد. چرا پای تو در مشکلات و موانع گیر کرده است؟
هوش مصنوعی: عمر تو بیشتر از یک روز نیست و روشنایی زندگیات دائمی نیست.
هوش مصنوعی: امیدوارم که سالها زنده بمانم و با خون چنگالهایم را سرخ کنم.
هوش مصنوعی: به زمان حال نزدیک شدهای و جان تو بسیار ضعیف شده است. امشب را با مشکلات و سختیها روبرو خواهی بود.
هوش مصنوعی: کجاست آن طاقت من برای تحمل گرسنگی یک روزه، وقتی تو مرا به سوی خیری که از دستم رفته میفرستی؟!
هوش مصنوعی: امروز تا شب که من در کنارت هستم، نه تو خودت را به خطر میاندازی و نه من جانم را فدای چیزی میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.