یکی چنگ زن مطرب نغمه ساز
که نشناختش کس ز ناهید باز
بهشتی ز سرو و گل آراسته
گل تازه و سرو نوخاسته
مه زهره آهنگ خورشید خد
گل بلبل آواز شمشاد قد
به پیراهن حلقش از نغمه خاک
دل هر کس از زخمه اش زخمناک
ازو دست افشان عروسان نجد
وزو شیخ در رقص و صوفی بوجد
بجان کسان بودیش گر هوس
دریغش ازو نامدی هیچکس
گدایش نمد داد و شاهش حریر
نشاند آنش بر پوست، این بر سریر
بباغش چو باد خزانی دمید
ز پیریش چون چنگ قامت خمید
بیکدیگر آمیخت کافور ومشک
شدش گوهر لعل بی آب و خشک
گرفتش طپیدن دل و رعشه دست
نفس گشت کوتاه و آواز پست
شدش نغمه چون نوحه ی بوم شوم
رمیدند ازو اهل آن مرز و بوم
روان بر در خلق میشد بسی
نمیداد راهش بمجلس کسی
قدم در راه بینوایی گذاشت
بروزی دو رفت از کفش هر چه داشت
یکی روز، کش پای آمد بسنگ
بدستی عصا و بدستیش چنگ
شد از شهر بیرون، چو ابر بهار
بسنگ مزاری نشست اشکبار
سر ناخنی بر رگ چنگ زد
چو شد چنگ نالان، بر آهنگ زد
که ای بینوا من، نوازنده تو؛
همه ساخته جز تو، سازنده تو!
بود در دلم گفتنیها بسی
که نتوانمش گفت با هر کسی
کنون کآمدم خانه پرداخته
ز بیگانگان خلوتی ساخته
ببخشای اگر عجز نالی کنم
بپوزش دل از درد خالی کنم
چگویم؟ نه من نه کسی را شکی است
که ناگفته و گفته پیشت یکی است!
ولی عرض حالم از آن خوش فتاد
که خوش داری از عرض حال عباد
از این پیش روزی که بودم جوان
قدم نارون بود و رخ ارغوان
هم از رنگ من، ماه در نقص بود
هم از چنگ من، زهره در رقص بود
گدا و شه از ذوق آوای من
سرو افسر افگنده در پای من
مرا کیسه و کاسه پر زر و می
ز زر، سرد تیر و؛ ز می گرم دی!
ز آرایش افزود آلایشم
ز تو غافلم کرد آسایشم
پذیرفت چون رنگ زردی گلم
هم آواز شد با زغن بلبلم
رمیدند خلقم ز همخانگی
کشید آشنایی به بیگانگی
خروشیدم از بیکسیها بسی
نشد دستگیرم ز یاران کسی
کنون کآمدم بر درت شرمسار
بود دست آویزم این چنگ زار
نوازم تو را ساز ای کار ساز
که عالم پناهی و عاجز نواز
ز نور کرم، جانفروزیم بخش
گناهم ببخشای و روزیم بخش
مگر سالکی، شحنه ی شهر بود
که از دانش و بینشش بهر بود
ز بیدار بختی در آن روز خفت
بخواب اندرش هاتف غیب گفت
که: ما را یکی بنده ی سالخورد
کش از باده در جام مانده است درد
گران کرده پیری بهر محفلش
ز طعن جوانان هراسان دلش
کنون در فلان جا، دل از غصه تنگ
مرا خواند و خواند بآواز چنگ
ندید از رفیقان چو دلسوزی او
زمن خواست آمرزش و روزی او
همان بدره سیمی که دوش از فلان
گرفتی و بود الحق از غافلان
بآن بینوا ده، بگو : شادباش
به بخشایش و بخشش آزاد باش
فگندند از چشم چون مردمت
برافروخت حق انجمن ز انجمت
شدند از تو گر دوستداران نفور
تو را دوستدار است رب غفور
می از جام «لاتقنطوا» نوش کن
غم هر دو عالم فراموش کن
چو بیدار شد شحنه، برداشت سیم
خرامید دامن کشان چون نسیم
بمیعاد گه پیری آشفته دید
چو بخت سیاه منش خفته دید
بگوش و بدامن ز لطف و کرم
رساندش پیام و فشاندش درم
برآورد چون چنگ چنگی خروش
که از مرحمت مژده دادش سروش
زر افشاند بر بینوا چنگ چنگ
کشید آه و زد جنگ خود را بسنگ
ز جا جست، از شحنه شد عذر خواه
نه بر پای موزه، نه بر سر کلاه
گذشت اول از هر چه باید گذشت
پس آنگاه رفت از همانجا بدشت
ز مژگان خونین بخار و بسنگ
همی داد آب وهمی داد رنگ
همی کرد فریاد دیوانه وار
همی گفت : ای پاک پروردگار
به بیگانه کاین لطف شایان کنی
ندانم چه با آشنایان کنی؟!
همی سوخت جانم ز شرم گناه
بر آن شرم بخشایش افزودی آه
نسوزد چسان از دو آتش خسی
بسوز دل من مبادا کسی
اگر دوزخ آمد فروزنده تر
بود آتش شرم سوزنده تر
بیا آذر، از جام من نوش کن
یکی پند، کت میدهم، گوش کن
چو بینی خموشمند کارآگهان
برویت نیارند عیب نهان
نگویی که از عیب آگه نیند
بهر خلوتی با تو همره نیند
بود از جهان آفرین شرمشان
ز ستاری ایزد آزرمشان
ز بیدانشی پرده بر خود مدر
وگرنه شمارند خونت هدر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ماجرای چنگزنی مطرب اشاره دارد که به رغم مهارتهایش و آواز دلانگیزش، ناشناخته مانده است. او از جوانی با نغمههایش دلها را شاد کرده و توجهها را جلب کرده بود. اما با گذشت زمان و پیری، دیگر مورد توجه قرار نمیگیرد و به بیاعتنایی مردم دچار میشود.
وی در نهایت در گوشهای نشسته و از دلتنگی و حسرت نسبت به روزهای گذشته و نامهربانی جامعه sob و ناله میکند. با این حال او باز هم امید دارد و به درگاه خداوند توبه میکند. او از خداوند درخواست بخشایش و روزی میکند و از اینکه در جوانیاش چگونه مورد محبت و تقدیر قرار میگرفت، یاد میکند.
در نهایت، یک مقام عالی رتبه متوجه حال او شده و با رحمت و بخشایش از او حمایت میکند. این چنگزن در دنیای فانی به سرنوشت تلخ و نادیدهگرفتهشدنش میپردازد و در عین حال از امید به رحمت الهی دم میزند. شعر به صورت کلی به موضوعات عشق، ناامیدی، توبه و رحمت میپردازد.
هوش مصنوعی: یک نوازنده چنگ در حال نواختن آوازهایی است که هیچکس او را نمیشناسد و این نواختن به خاطر مهارتش در کارش و عشقش به موسیقی است.
هوش مصنوعی: باغی زیبا و پر از درختان سرو و گلهای تازه و شاداب است.
هوش مصنوعی: ماه همچون زهره به سوی خورشید میرود و گل، بلبل را به آواز خواندن فرا میخواند تا شمشاد قد بلند خود را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: به خاطر پیراهنی که به گردن حلقهای آویخته شده، هر کسی از درد دلش زخمی شده و نغمهای از آن بر زمین باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دست افشان به شادی عروسهای نجد و رقص و شور و حال شیخ و صوفی از او ناشی میشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی به جان دیگران آسیب برساند، از کسی که از این کار دلسرد میشود و صدمه میبیند، هیچ نام و نشانی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: یک گدا برای خود نمدی گرفت و شاه بر روی تخت خود پارچهای نرم و نفیس قرار داد.
هوش مصنوعی: وقتی باد پاییزی به باغ نفوذ کرد، به خاطر پیری، قامتش مانند چنگ خم شد.
هوش مصنوعی: وقتی کافور و مشکی به هم آمیخته شوند، گوهر لعل به وجود میآید که بدون آب و خشک است.
هوش مصنوعی: دلش از شدت هیجان به تپش افتاده و دستش میلرزد. نفسش به شماره افتاده و صدایش به آرامی درآمده است.
هوش مصنوعی: نغمهاش به اندازهای حزین و شبیه نوحه بود که اهل آن سرزمین از او دور شدند و فرار کردند.
هوش مصنوعی: روح انسان به قدری در میان مردم مشغول و در حال رفت و آمد است که هیچگاه به مجالس دیگران راه پیدا نمیکند.
هوش مصنوعی: او پا در راه فقر و ناداری گذاشت و در روزی دو زانو از هر آنچه که داشت، رها شد.
هوش مصنوعی: روزی شخصی به سمت سنگی آمد و در دستش عصا و چنگی داشت.
هوش مصنوعی: او از شهر خارج شد و مانند ابر بهار بر روی سنگی در کنار قبر نشسته و اشک میریزد.
هوش مصنوعی: وقتی سر ناخن بر رگ چنگ میکشد، صدای دلنشینی ایجاد میشود و این صدا مانند نالهای است که بر روی نغمهای به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: ای دلسوخته من، نوازنده تو هستم؛ همه چیز را ایجاد کردهام جز خودت، که تو سازندهام هستی!
هوش مصنوعی: در دل من حرفهای زیادی وجود دارد که نمیتوانم آنها را به راحتی با هر کسی در میان بگذارم.
هوش مصنوعی: حالا که به خانه برگشتم، از بیگانگان دوری کردهام و خلوتی برای خودم فراهم کردهام.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم درد و ناتوانیام را پنهان کنم، مرا ببخشید و از دل نداشتهام پوزش میطلبم.
هوش مصنوعی: چگونه بگویم که نه من و نه هیچ کس دیگری شکی ندارد که سخن نگفته و گفته شده، در حضور تو یکسان است؟
هوش مصنوعی: حال من به گونهای است که خوشحالی تو از حال بندگان خدا، آن را خوب نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در گذشته که جوان بودم، قدمهایم مانند درخت نارون و صورتم همچون گل ارغوانی بود.
هوش مصنوعی: چهره من به قدری زیبا و روشن است که حتی ماه هم در برابرش نقصانی دارد و زیبایی من باعث شده زهره (سیاره زهره) نیز با شادی و رقص به نمایش درآید.
هوش مصنوعی: فقر و ثروت، هر دو از زیبایی صدای من شگفتزده شدهاند، چنانکه سروها به خاطر آواز من در پایم سرخم کردهاند.
هوش مصنوعی: من کیسه و کاسهای پر از طلا و شراب دارم، اما در دل سرد و تیرگی زندگیام، شراب گرم دیروز را مینوشم.
هوش مصنوعی: از زیباییهای تو، عیبها و ناپاکیهایم بیشتر شده و آسایشم را به فراموشی سپردهای.
هوش مصنوعی: زمانی که گل زرد رنگی را پذیرفتم، صدای بلبل همنوای زغن شد.
هوش مصنوعی: مردم از همسایگی و زندگی مشترک با من فرار کردند و آشنایی با من به دوری و بیگانگی انجامید.
هوش مصنوعی: من از تنهایی و بیکسیم فریاد میزنم، اما هیچکس از دوستانم به یاریام نمیآید.
هوش مصنوعی: اکنون که به درگاه تو آمدهام، شرمنده و خجالتزدهام. پس میخواهم که دستم را به این ساز تیره و غمانگیز بسپارم.
هوش مصنوعی: من به تو محبت میکنم، ای خالق عالم، چون تو پناهی برای من هستی و من ناتوانم.
هوش مصنوعی: از عشق و رحمت تو، زندگیام را روشن کن، و گناهانم را ببخش و روزیام را فراوان کن.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی که در دستگیری و حمایت از دیگران باشد، از دانش و درک خوبی برخوردار باشد؟
هوش مصنوعی: در آن روز، به دلیل خوش شانسی، شخصی خوابیده بود و در خواب، پیامآور غیب به او گفت.
هوش مصنوعی: در دل ما یک بنده سالخورده از بادهای که در جام باقی مانده، دغدغه و غم ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: پیری به خاطر نیش و کنایههای جوانان، بار خود را سنگین کرده و از مجامع دوری میکند. دلش از سخنان آنان به تنگ آمده است.
هوش مصنوعی: حال در فلان جا، دلم به خاطر غمهایش فشار میآورد و هر بار با صدای چنگ آن را میخواند و مینوازد.
هوش مصنوعی: دوستان وقتی نیازی به دلسوزی و کمک من دارند، من برایشان آمرزش و روزی طلب نمیکنم.
هوش مصنوعی: بدرهی نقرهای که دیشب از فلانی گرفتی، در واقع از آن دسته افرادی بود که از حقیقت غافل بودند.
هوش مصنوعی: به آن کسی که در مشکلاتی به سر میبرد، بگو: خوشحال باش که بخشش و گذشت وجود دارد و تو میتوانی از آن استفاده کنی.
هوش مصنوعی: چشمهای تو وقتی به خشم میآید، مانند آتش میشود و جمعیت به خاطر تو به هیجان میآید.
هوش مصنوعی: چون تو نزد دوستانت مورد نفرت قرار گرفتی، بدان که در این میان، خدایی که بخشنده است، تو را دوست دارد.
هوش مصنوعی: از جام «لاتقنطوا» نوش کن و غمهای این دو جهان را فراموش کن.
هوش مصنوعی: وقتی شحنه بیدار شد، شروع به حرکت کرد و با ناز و آرامی مانند نسیم، دامن خود را به آرامی بالا کشید.
هوش مصنوعی: در وقت قرار ملاقات، پیرمردی آشفته حال را دید که سرنوشت تیرهاش را در خواب میبیند.
هوش مصنوعی: به گوش و دامانش پیام محبت و بخشش را رساند و به او چیزهایی ارزانی داشت.
هوش مصنوعی: زمانی که چنگ، صدای خود را به گوش دیگران میرساند و با شور و شوق به نواختن میپردازد، این صدا به خاطر لطف و محبت چیزی به او به گوش رسیده است.
هوش مصنوعی: طلا بر زمین فقیران پاشیده شد، آنچنان که او در حسرت و درد ناله کرد و به مقابله با مشکلاتش پرداخت.
هوش مصنوعی: از مکان خود فرار کرد و عذرخواهی کرد، نه پاهایش کفش دارند و نه بر سرش کلاه.
هوش مصنوعی: از هر چیزی که باید کنار گذاشته شود، گذشت و سپس از همان مکان به راه خود ادامه داد.
هوش مصنوعی: از چشمهای اشکآلود مانند بخار و بر سنگ، هم آب میچکد و هم رنگی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: او با فریادی دیوانهوار در حال ناله بود و میگفت: ای خداوندی پاک و بینظیر.
هوش مصنوعی: تو نسبت به بیگانگان اینقدر محبت و لطف داری، نمیدانم با دوستان و آشنایان خود چه رفتاری میکنی؟!
هوش مصنوعی: جانم به خاطر شرم از گناه میسوزد، اما تو با بخشش خود به آن شرم افزودهای و آهی بر دل مینشانی.
هوش مصنوعی: دل من نترسد از دو آتش، اما مبادا کسی که فقیر است بسوزد.
هوش مصنوعی: اگر جهنم هم بیفتد، آتش آن چنان سوزناک خواهد بود که شرم انسان را بیشتر خواهد آزرد.
هوش مصنوعی: بیا آذر، بیا و از جام من بنوش. من یک نصیحتی دارم که میخواهم بگویم، فقط به حرفم خوب گوش کن.
هوش مصنوعی: وقتی ببینی که انسانهای با تجربه و دانا ساکت هستند، به روی تو عیبها و مشکلات پنهانی را نمیگویند.
هوش مصنوعی: نگو که از عیوب تو خبر ندارم، چرا که در تنهاییهایت هیچکس جز من همراه تو نیست.
هوش مصنوعی: از خداوند عالمیان شرم و حیا داشتند و به خاطر بزرگی و عظمت او خجالت میکشیدند.
هوش مصنوعی: از نادانی و بیخبری، حجاب و پرده بر خود نگذار؛ وگرنه زندگیات را بیارزش و نابود میکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.