گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

گر خرد سنجد مه روی تو را با آفتاب

آنقدر بیند تفاوت کز سهابا آفتاب

ماه دوشت دیده مهر امروز شرمش باد اگر

باز طالع گردد امشب ماه و فردا آفتاب

آفتاب و سرو می گفتم تو را گر داشتی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

روز آن را که سیه گشت ز چشم سیهت

روشنی نیست جز از پرتو روی چو مهت

ز یکی جان بستاند به یکی جان بخشد

جان من این چه اثرهاست که دارد نگهت؟

عجبی نیست اگر صید حرم را ز حرم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

ز خشم و جنگ تو جان بس ملول و دلتنگ است

از آن به بخت بدم دل همیشه در جنگ است

ز زنده دل بفریبد به مرده جان بخشد

لب ترا گهی ااعجازو گاه نیرنگ است

مرا چه فرق که گشتم هلاک در ره عشق؟

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

در خواب هم ز وصل تو کس کامیاب نیست

کان دیده را که روی تو دیده است خواب نیست

غیر از بنای عشق کزین سیل محکم است

نبود عمارتی که زاشکم خراب نیست

جان میرود ز تن مگر امروز در وداع

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

گویند که در شرع نبی باده حرام است

در کیش من آن باده که بی دوست به جام است

کس روز وصال تو نداند که کدام است

کآن روز همان صبح نگشته است که شام است

در بزم تمام است غم اریار نماند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

تا به کی باشد به بزم غیر یا در کوی دوست

دوست در پهلوی غیر و غیر در پهلوی دوست

تا که پیغامی برد از دوست سوی دوستان

زآنکه کس جز دشمن ما ره ندارد سوی دوست

دل ز خوی دوست نالد نی ز خوی آسمان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

از زلف و رخت روز و شبم تیره و تار است

زان هر دو عیان حادثه ی لیل و نهار است

تا روز شمار ار بشمارم عجبی نیست

غم های شب هجر که بیرون ز شمار است

بر عارض گلگون مگرش دیده ی لاله

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

در ره عشق اختیار از دست رفت

پای ماند از کار و کار از دست رفت

در چمن دردا که ساقی تا قدح

داد بر دستم بهار از دست رفت

آه کز دست دلم دامان صبر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

چون یوسف من گر به نکوئی پسری داشت

یعقوب ز حال دل زارم خبری داشت

ای دل ز چه رو منتظر صبح وصالی

کی بود که از پی شب هجران سحری داشت؟

یا رب به چه جرم از نظر انداخته ما را؟

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

بسکه در عهدت به ما بیداد رفت

از تو بیداد سپهر از یاد رفت

خود چه دام است اینکه بیخود سوی آن

هر کجا صیدی که بود آزاد رفت

از وصال آبی نزد بر آتشم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

چه عجب گر دلم از عشق تو در تاب و تب است؟

هر که در تاب و تبی نیست ازین غم عجب است

نخل آرد رطب اما چو قدت موزون نیست

قد موزون تو سرویست که بارش رطب است

تا چه ملت بگزینیم و چه آئین که پدید

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

به بزم ای زاهد اینک می سبیل است

اگر وقتی به جنت سلسبیل است

رود جان از تن و جانان به محمل

من و او هر دو را عزم رحیل است

غم او بر خلاف نار نمرود

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

ندارد تحفهٔ جان گر حقارت

زما صد جان و از او یک اشارت

عبارت از حیات جاودان چیست؟

لب شیرین آن شیرین عبارت

بهای بوسه ی جان بخش جان خواست

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

مرا طاقت پرو غم اندکی نیست

گر این بسیار آن نیز اندکی نیست

غم افزون، صبر کم امید بسیار

به دل در عاشقی دردم یکی نیست

کند منع رمیدن شوق دامت

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

دو عقیقت دو چشمه ی نوش است

هم گهر پاش و گهر پوش است

تا به خون ریختن نویدم داد

در تنم خون ز شوق در جوش است

صبر و هوشی نماند زانکه لبت

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

اگر این روزگار و این زمانه است

به عالم قصهٔ راحت فسانه است

به من دارد گمان نیم‌جانی

به قاصد مژدهٔ وصلم بهانه است

به کنج دام او جایی که هرگز

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

در حریم وصل تو از رشک کارم مشکل است

کز تو گل بر دامن و از غیر خارم بر دل است

من ز سرو خوش خرام چون تویی پا در گلم

قمری از سروی که از شرم تو پایش در گل است

خون ز حسرت در تنم جوشد چو بینم هر کجا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

چون خیال او ز جان مهجور نیست

دور از او گر زنده باشم دور نیست

از رخ خوبان نبیند نور او

هر که را در دیدهٔ دل نور نیست

در نظر بازی ارباب نظر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

فغان زاغ درین باغ با هزار یکی است

گلیش کاین دو یکی نیست از هزار یکی است

یکی است جور و جفا گرچه پیش غیر دو تاست

دو تاست عشق و هوس گرچه پیش تار یکی است

همان بود به دل عندلیب خار ملال

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

سویش ره آمد شد هر بوالهوسی نیست

کو در دل و جز او بدلم راه کسی نیست

با نالهٔ دل نیست ز واماندگیم باک

در گوش من اکنون که صدای جرسی نیست

گفتم که بر آرم نفسی با وی و اکنون

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۶
sunny dark_mode