گنجور

 
سحاب اصفهانی

در خواب هم ز وصل تو کس کامیاب نیست

کان دیده را که روی تو دیده است خواب نیست

غیر از بنای عشق کزین سیل محکم است

نبود عمارتی که ز اشکم خراب نیست

جان می‌رود ز تن مگر امروز در وداع‌

کز بیم هجر او به دلم اضطراب نیست

نقش خیال خویش به چشم پر آب بین

گویند اگر ‌«ثبات به نقش بر آب نیست‌»

با قد همچو چنگ و دل چون رباب من

در محفل تو حاجت چنگ و رباب نیست

امشب درنگ محنت هجران ز حد گذشت

آیا چه شد که دور فلک را شتاب نیست؟

شادم که با خطای فزون از حساب ما

اندیشهٔ حساب به روز حساب نیست

یک روز نگذرد که ز تأثیر مدح شاه

طبع (سحاب) غیرت طبع سحاب نیست

دارای دهر فتحعلی شه که نُه سپهر

در قلزم عطاش بجز نُه حباب نیست