گنجور

 
سحاب اصفهانی

چون خیال او ز جان مهجور نیست

دور از او گر زنده باشم دور نیست

از رخ خوبان نبیند نور او

هر که را در دیدهٔ دل نور نیست

در نظر بازی ارباب نظر

حسن زیبا منظران منظور نیست

ترک سر چون لازم شورید گیست

هر که را سر هست در سر شور نیست

چون رخ خوبان و قد دلکشت

آتش موسی و نخل طور نیست

در برش ز اندیشه هجران (سحاب)

از سرور وصل، دل مسرور نیست