گنجور

 
سحاب اصفهانی

دو عقیقت دو چشمه ی نوش است

هم گهر پاش و گهر پوش است

تا به خون ریختن نویدم داد

در تنم خون ز شوق در جوش است

صبر و هوشی نماند زانکه لبت

رهزن صبر و آفت هوش است

با وجود خیال او چه عجب

اگرم نام خود فراموش است

شیخ کز باده کرد منعم دوش

دیدم امشب که مست و مدهوش است

فاش گردد چو عیب ها اگرش

فتد این خرقه ای که بر دوش است

ننگش از تاج شاهی آنکه ز تو

حلقه ی بندگیش در گوش است

فارغ از رشک غیرم و غم هجر

تا خیال توام هم آغوش است

پرده ی ما نمیدرند (سحاب)

که خطابخش ما خطا پوش است