گنجور

 
سحاب اصفهانی

ندارد تحفهٔ جان گر حقارت

زما صد جان و از او یک اشارت

عبارت از حیات جاودان چیست؟

لب شیرین آن شیرین عبارت

بهای بوسه ی جان بخش جان خواست

ندانم چیست سودش زین تجارت؟

اگر از شوق خواهی نسپرم جان

نهان از من به قتلم کن اشارت

چه داری پر عتاب آن لعل شیرین؟

ز شیرینی نکو نبود مرارت

کس از زهاد بوی عشق یابد

گر از کافور کس یابد حرارت!

غمین برگشت از آن کو قاصد من

مگر بر قتل من دارد بشارت

دمید از باغ حسنش سبزه ی خط

فزون شد گلستانش را نضارت

نماند دل به دست کس (سحابا)

چو ترک من گشاید دست غارت