قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱
میشود هر دم پریشان زلف بر رخسار او
کز پریشان خاطری یادش دهد هر تار او
از بیابان محبت سرسری مگذر چو باد
کز گریبان گل دمد، دامن چو گیرد خار او
بر سر کویش مسیحا تن به بیماری دهد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲
مردم ز تیرگی، نفسی بینقاب شو
روزم سیاه شد، مدد آفتاب شو
بی فیض شعله، قرب خرابات مشکل است
خواهی رسی به مجلس مستان، کباب شو
تعمیر این خرابه، شگون نیست بر کسی
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
جان چیست کش فدا نکنم از برای تو؟
خاکم به سر اگر نکنم جان فدای تو
پنهان ز غیر، شب همه شب با چراغ چشم
در کوچه تو میطلبم نقش پای تو
پروا نمیکنی و من از نالههای شب
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴
فتنهای هر لحظه برمیخیزد از مژگان تو
آسمان از فتنه معزول است در دوران تو
من که میگردم ز دور، آسوده نگذارد مرا
حال چشمت چیست یا رب پهلوی مژگان تو
کی گرفتار غمت فارغ بود، در خاک هم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵
..............................
..............................ون آهسته آهسته
مگر امید دارد کان پری روزی به دام افتد؟
که دل در سینه میخواند فسون آهسته آهسته
دلی کو پارهای عاشق نباشد، نیست نقص عشق
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶
به دل غمی چو نداری، به سینه داغ منه
ترا که بسته بود در، به ره چراغ منه
وصیتم شب رحلت به میفروش این بود
که جز پیاله به بالین من چراغ منه
مرا ز گلشن جان عطر پیرهن برخاست
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷
خوی تو در جفا شکسته
عهدت کمر وفا شکسته
بیگانگی تو خار حسرت
در جان صد آشنا شکسته
تا از جگر که یادگارست؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸
در سینه دل غمین فتاده
خود گو چه کنم، چنین فتاده
از کینه خلق، در هراسم
زان چین که بر آستین فتاده
جز عشق بتان که گیردش دست؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹
عاشقی، بر بستر آسودگی پهلو منه
تکیه زن بر شعله در گلخن، به گلشن رو منه
زهر اگر بر لب نهی، چون می بنوش و دم مزن
تیغ اگر بر سر نهی، سر بر سر زانو منه
بر میان زنار جز از زلف ترسایان مبند
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰
شاد باش ای دل که خود را خوب رسوا کردهای
چون نکونامی بلایی را ز سر وا کردهای
هرکه را بینم کشش سوی تو دارد خاطرش
آفتابی، در دل هر ذرهای جا کردهای
شکر احسان تو چون آرم به جا ای غم، که تو
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱
از تو دلها همه ناشاد و تو هم شاد نهای
عالمی از تو خراب است و تو آباد نهای
در گرفتاری عشق است حیات ابدی
جان به شکرانه ده ای صید، که آزاد نهای
در حق من سخن غیر مگر کردی گوش؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲
کشتهای اول به نازم، باز خندان گشتهای
میتوان دانست کز قتلم پشیمان گشتهای
من طلبکار توام با چشم در دیر و حرم
تو مرا در سینه همچون روح پنهان گشتهای
بعد ایامب که پیشش یافتی راه سخن
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳
یار بیپروا و ما را آرزوی دل بسی
کار خواهد بود با یاری چنین، مشکل بسی
جان من! دلسوزی پروانه طرز دیگرست
گرچه باشد شمع را جوینده در محفل بسی
کوته اندیشیم ما و کعبه مقصود دور
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴
به نومیدی خوشم، ناکامیام کام است پنداری
دلم را بی سرانجامی سرانجام است پنداری
شراب ناامیدی خوش گوارا شد مزاجم را
حریفان را می وصل تو در جام است پنداری
میان روز و شب، بی دوستان فرقی نمیبینم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵
ای عندلیب وصل، همآواز کیستی
دمساز ما غم است، تو دمساز کیستی
نشنیده صوت مطرب غم، آنکه گویدم
آتشپرست شعله آواز کیستی
نگذاشت رشک، ورنه جمالت نمودمی
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶
بهار رفت و نچیدم گل از بر رویی
گذشت عید و ندیدم هلال ابرویی
گشادهروی به هر در شدم چو آینه، لیک
چو پشت آینه از کس نیافتم رویی
از آن مقید ضعفم که در ضعیفیها
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷
ز مو ضعیفترم از غم میان کسی
به هیچ قانعم از حسرت دهان کسی
خدای را مددی، تا کی از شکنجه هجر
چو شمع، تاب خورد مغز استخوان کسی
سرم به سجده گردون فرو نمیآید
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸
هزار حیف که در بوستان رعنایی
شریک نکهت گل شد نسیم هرجایی
به چشم مرغ چمن، داغ سنگ بر پهلو
نکوترست بر سر گل ز تماشایی
نماند از مژه محروم، دیده ساغر
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹
چو شمع امشب مرا در محفلش بار است پنداری
به مغز استخوانم شعله در کارست پنداری
چمن بشکفت و از دلها خروشی برنمیآید
قفس، تابوت مرغان گرفتارست پنداری
خیالش بی گمان امشب به خلوتخانه چشمم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰
به هوای صید یک ره، به گذار ما نیایی
تو که صید قدس گیری به شکار ما نیایی
رقم شهادت ما، دگری به دست دارد
اگر ای اجل بدانی، به شکار ما نیایی
برو ای صبا به شیرین، ز روان کوهکن گو
[...]