جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
جانا غم فراق تو ما را چنان بسوخت
کزشرم آن مرا قلم اندربنان بسوخت
اشکی چو برق جست ز چشم چوابرمن
در رخت من فتاد و همه سوزیان بسوخت
زنهار هان وهان حذری کن زآه من
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
امروز بتم بطبع خود نیست
با ما سخنش بنیک و بد نیست
دلبر ز برم براند و آن کیست
کانداخته چنین لگد نیست
یکبوسه ازو بخواستم گفت
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
عشق را با دل من صد رازست
در غم بر دل مسکین بازست
چرخ در کشتن من میکوشد
یار با چرخ درین انبازست
ناز برد از حد و با روی چنین
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
دوش آن صنم ز زانو سر برنمیگرفت
با ما نفس نمیزد و ساغر نمیگرفت
در خشم رفته بود و ندانم سبب چه بود
کان ماه لب بخنده زهم برنمیگرفت
در عذر صد ترانه زدم تاکند قبول
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
امروز چه بودش که ز من روی نهان داشت
سراز چه سبب بر من بیچاره گران داشت
ناکرده گنه باز ز من روی نهان کرد
من هیچ نمیدانم او را که بر آن داشت
یکبار بروی تو نگه کردم وایجان
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
چه عجب گر دلت زمن بگرفت
که مرا دل زخویشتن بگرفت
شدم از ضعف آنچنان که مرا
باد بربود و پیرهن بگرفت
سخنی با تو خواستم گفتن
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
دل وصالت بشکیبائی یافت
روز وصل از شب تنهائی یافت
وه که چشمت چو بلا عشوه گریست
خاصه جائی که تماشائی یافت
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
عشقت ایدوست مرا همنفسست
بی تو بر من همه عالم قفسست
حلقه زلف تو دل می گیرد
در شب زلف تو حلقه عسست
من ز عشق تو کجا بگریزم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
وای ای دوست که بیوصل تو عیشم خوش نیست
چون بود خوش که مرا آن دورخ مهوش نیست
بر رخت آتشی از عشق برافروخته اند
کیست کش از پی دل نعل درین آتش نیست
چه کند ماه که درششدرحسن از تو بماند
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
بی مه روی تو چشمم همچو ابربهمنست
بی شب زلف تو رازم همچو روز روشنست
نرگست از غالیه صدتیر دارد در کمان
لاجرم گلبرگ تو در زیر مشکین جوشنست
زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
چشمم از گریه دوش ناسودست
تا سحر گه سرشک پالودست
گر نخفتست چشم من شاید
چشم او باری از چه نغنودست
روزها شد که آن نگارین روی
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
رخ خوب تو چشم عقل دردوخت
مرا از جمله خوبان دیده بردوخت
بیک ناوک سر زلف دوتایت
روان و جان و دل در یکدگردوخت
کمان ابروی تو تیر مژگان
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
دگرباره با مات بیگانگیست
مکن کاینچنین ها نه فرزانگیست
توجان خواهی آنگاه بر دست هجر
ندانی که این رسم بیگانگیست
توجان خواه بیزحمت هجر و وصل
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند
بس قصه بیداد تو کز خون بنگارند
بس بی گنهان کز تو سحرگاه بنالند
بس بیوه زنان کز تو شبانگاه بزارند
بس خاک که از دست تو ریزند بسربر
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
بی توام کار بر نمیآید
بر من این غم بسر نمیآید
ترسم از تن بدر شود جانم
کز درم دوست در نمیآید
دل چو دلدار دورگشت از من
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
ترا تا زین جفا دل برنگردد
مرا این درد دل کمتر نگردد
بمن برنگذرد یکشب ز هجرت
کز اشک من جهانی تر نگردد
مگر هجران تو سوگند خوردست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
برم امشب که آن سروسهی بود
همه شب کار دل فرماندهی بود
نه یک ساعت لب از بوسه بیاسود
نه یکدم دستم از ساغر تهی بود
نگارم بود و یک چنگی خوش زن
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
چرخ از من قرار من بستد
تا ز دستم نگار من بستد
ماه مشگین عذار من بربود
سروچابک سوار من بستد
خود دلی داشتم من از همه چیز
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
دلم از دیده برون میآید
چه دهم شرح که چون میآید
حل شده دل ز ره دیده برفت
زان سرشکم همه خون میآید
دل اگر خود همه از سنگ بود
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
یار گرد وفا نمیگردد
باوفا آشنا نمیگردد
در دلش جز ستم نمیآید
در سرش جز جفا نمیگردد
دل بیکبارگی زما برداشت
[...]