گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

یار گرد وفا نمیگردد

باوفا آشنا نمیگردد

در دلش جز ستم نمیآید

در سرش جز جفا نمیگردد

دل بیکبارگی زما برداشت

جز بر ناسزا نمیگردد

از کسی حال ما نمیپرسد

خود کسی گردما نمیگردد

خود نگوید که آنفلان عاشق

آخر اینجا چرا نمیگردد

هیچ شب نیست کز فراق رخش

ز اشک من آسیا نمیگردد