گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

دگرباره با مات بیگانگیست

مکن کاینچنین ها نه فرزانگیست

توجان خواهی آنگاه بر دست هجر

ندانی که این رسم بیگانگیست

توجان خواه بیزحمت هجر و وصل

میان من و تو سخن خانگیست

من از عشق تو دشمن جان شدم

نه عشقست پس چیست دیوانگیست

بسوگند گفتی که بکشم ترا

مرا کشته گیر این چه مردانگیست

 
 
 
عیوقی

شه شام گفت: این چه بیگانگی ست؟

نه هشیاری است این که دیوانگی ست

امیرخسرو دهلوی

بتی کز ویم رو به دیوانگی ست

اگر جان توان برد فرزانگی ست

زدم دی به زنجیر گیسوش دست

مرا گفت، باز این چه دیوانگی ست

دلم برد بر بوسه پروانه وار

[...]

ملک‌الشعرا بهار

برآشفت و گفت این چه دیوانگیست

نه‌خون ریختن رسم فرزانگیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه