گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی

بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی

وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲

 

آگه نه‌ای ز حالم ای جان و زندگانی

دردا که در فراقت می‌بگذرد جوانی

عمری همی گذارم روزی همی شمارم

روزی چنان که آید عمری چنانک دانی

هرگز ز من ندیدی یک روز بی‌وفایی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

بنامیزد به چشم من چنانی

که نیکوتر ز ماه آسمانی

اگر چون دیده ودل بودیم دی

بیا کامروز چون جان جهانی

به یک دل وصلت ارزانم برآمد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

 

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

گرد ماه از مشک خرمن می‌زنی

واتش اندر خرمن من می‌زنی

پردهٔ شب را بدین زودی چرا

بر فراز روز روشن می‌زنی

من ز سودای تو بر سر می‌زنم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

دلم بردی و برگشتی زهی دلدار بی‌معنی

چه بود آخر ترا مقصود از این آزار بی‌معنی

نگار ازین جفا کردن بدان تا من بیازارم

روا داری که خوانندت جهانی یار بی‌معنی

وگر جایی دگر تیزست روزی چند بازارت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

نام وصل اندر زبانی افکنی

تا دلم را در گمانی افکنی

راست چون جان بر میان بندد دلم

خویشتن را بر کرانی افکنی

از جهان آن دوست داری کاتشی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

سر آن داری کامروز مرا شاد کنی

دل مسکین مرا از غمت آزاد کنی

خانهٔ صبر دلم کز غم تو گشت خراب

زان لب لعل شکربار خود آباد کنی

خاک پای توام و زاتش سودای مرا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

بی‌گناه از من تبرا می‌کنی

آنچه از خواریست با ما می‌کنی

سهل می‌گیرم خطاکاری تو

ورچه می‌دانم که عمدا می‌کنی

من خود از سودای تو سرگشته‌ام

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

آخر ای جان جهان با من جفا تا کی کنی

دست عهد از دامن صحبت رها تا کی کنی

چون به جز جور و جفاکاری نداری روز و شب

پس مرا بیغارهٔ مهر و وفا تا کی کنی

باختم در نرد عشقت این جهان و آن جهان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

از من ای جان روی پنهان می‌کنی

تا جهان بر من چو زندان می‌کنی

آشکارا گشت رازم تا ز من

خندهٔ دزدیده پنهان می‌کنی

خون دلهای عزیزان ریختن

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

ناز از اندازه بیرون می‌کنی

وز جگر خوردن دلم خون می‌کنی

هرچه من از سرکشی کم می‌کنم

در کله‌داری تو افزون می‌کنی

ماه رخسارت نه بس در میغ هجر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳

 

باز آهنگ بلایی می‌کنی

قصد جان مبتلایی می‌کنی

با وفاداری که دربند تو شد

هر زمان قصد جفایی می‌کنی

کی شود واقف کسی بر طبع تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

دوستا گر دوستی گر دشمنی

جان شیرین و جهان روشنی

در سر کار تو کردم دین و دل

انده جانست وان در می‌زنی

برنیارم سر گرم در سرزنش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵

 

در حسن قرین نوبهار آیی

در جور نظیر روزگار آیی

چون شاخ زمانه‌ای که هر ساعت

از رنگ دگر همی بیارایی

هر وعده که بود در میان آمد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

این همه چابکیّ و زیبایی

این چنین از کجا همی‌آیی

چون مه چارده به نیکویی

چون بت آزری به زیبایی

مه نخوانم تو را معاذالله

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷

 

ای همه دلبری و زیبایی

بر دلم هیچ می‌نبخشایی

دل مسکین فدای رنج تو باد

شاید اندی که تو برآسایی

ای سرم را ز دیده لایق‌تر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸

 

خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی

احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی

ما خود نمی‌شویمت در روی اگرنه آخر

سهلست اینکه گه‌گه رویی بما نمایی

بی‌خرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

ای روی تو آیت نکویی

حسن تو کمال خوبرویی

راتب شده عالم کهن را

هردم ز تو فتنه‌ای به نویی

معروف لبت به تنگ‌باری

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

ای خوبتر ز خوبی نیکوتر از نکویی

بدخو چرا شدستی آخر مرا نگویی

در نیکویی تمامی در بدخویی بغایت

یارب چه چشم زخمست خوبیت را نکویی

گه دوستی نمایی گه دشمنی فزایی

[...]

انوری
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
sunny dark_mode