گنجور

 
انوری

بی‌گناه از من تبرا می‌کنی

آنچه از خواریست با ما می‌کنی

سهل می‌گیرم خطاکاری تو

ورچه می‌دانم که عمدا می‌کنی

من خود از سودای تو سرگشته‌ام

هر زمان با من چه صفرا می‌کنی

کشتی عمرم شکستست ای عجب

چشمم از خونابه دریا می‌کنی

جان نخواهم برد امروز از غمت

وعدهٔ وصلم به فردا می‌کنی

ناز دیگر می‌کنی هر ساعتی

شاد باش احسنت زیبا می‌کنی

روی خوب تو ترا پشتی قویست

این دلیریها از آنجا می‌کنی

انوری چون در سر کار تو شد

بر سر خلقش چه رسوا می‌کنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

با من ای عشق امتحان‌ها می‌کنی

واقفی بر عجزم اما می‌کنی

ترجمان سر دشمن می‌شوی

ظن کژ را در دلش جا می‌کنی

هم تو اندر بیشه آتش می‌زنی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
نسیمی

زلف را بر هر دو رخ جا می کنی

غارت جان، قصد دلها می کنی

می دهی ساغر ز چشم پرخمار

سالکان را مست و شیدا می کنی

در جهان از زلف و رخسار این قمر!

[...]

رفیق اصفهانی

جور با ما می کنی تا می کنی

با که کردی آنچه با ما می کنی

با رقیبان می به مینا می کنی

خون دل در ساغر ما می کنی

می نمایی روی و پنهان می شوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه