خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی
ما خود نمیشویمت در روی اگرنه آخر
سهلست اینکه گهگه رویی بما نمایی
بیخرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید
بدخوی خوبرویی بیگانه آشنایی
گفتم غمت بکشتم گفتا چه زهره دارد
غم آن قدر نداند کاخر تو آن مایی
الحق جواب شافی اینک چنینت خواهم
دادی به یک حدیثم از دست غم رهایی
گویی بدان میارم کز بد بتر کنم من
من زین سخن نه لنگم تو با که در کجایی
نه برگ این ندارم هان خیر می چگویی
نی دست آن نداری هین زود می چه پایی
گر انوری نباشد کم گیر تیرهروزی
تو کار خویش میکن ای جان و روشنایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عاشقانه و دردهایی است که از دوری معشوق به وجود میآید. شاعر از عدم توجه معشوق به حال خود شکایت میکند و بیان میکند که اگرچه دلش به حضور او شاد میشود، اما نمیتواند به راحتی با او ارتباط برقرار کند. همچنین، او به معشوق یادآوری میکند که غمهایش را تحمل میکند با این امید که در نهایت به او نزدیک شود. در نهایت، شاعر به معشوق میگوید که باید به کار خود ادامه دهد و به روشنایی زندگیاش فکر کند.
هوش مصنوعی: ای خوش آمدی و سلام، اما تو کجا هستی؟ چرا حال ما را نمیپرسی و نزدیک ما نمیرسی؟
هوش مصنوعی: اگر ما خود را در آینه نمیبینیم، به این دلیل نیست که دیدن خود آسان نیست. بلکه شاید دلیلش این باشد که تو گاهی خودت را به ما نشان میدهی.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است از او خوشتان نیاید، اما اگر راست بگویید، به شما کمک خواهد کرد. رفتار بد کسی که چهرهای زیبا دارد، بهتر از آشنایی با فردی است که به طور دقیق و مشکوک رفتار میکند.
هوش مصنوعی: گفتم که غمت را فراموش کن، او پاسخ داد که غم چگونه میتواند بر من تاثیر بگذارد در حالی که نمیداند در نهایت تو خود آن عشق و محبت هستی.
هوش مصنوعی: به راستی، اکنون پاسخی قاطع و کافی برای درد و غم تو دارم که میتواند تو را از این اندوه رهایی بخشد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من با بدیهایی که دارم، به جایی میآیم که از آن بدتر بشوم. از این گفته نمیلنگم، تو با چه کسی هستی و در چه وضعیتی قرار داری؟
هوش مصنوعی: من نه برگ درختی دارم که به آن تکیه کنم، نه قدرتی در دستانم هست که از آن استفاده کنم. پس لطفاً زودتر عمل کن و حرف نزن.
هوش مصنوعی: اگر بدبختی و تاریکی در زندگیات وجود ندارد، تلاش کن و به کارهایت برس. ای جانم، خودت را روشن و روشنایی بیافرین.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صورت بهشتی در صدره بهایی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی
تو سر و جویباری تو لاله بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی
شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی
[...]
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل
[...]
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
[...]
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
[...]
خه خه تبارک الله ای ماه تو بجائی
کم زانکه هر مه آخر روئی بمانمائی
دل راز شست محنت جانرا ز دست انده
بی زلف بسته ی تو نبود همی رهائی
جانا بخاک پایت کو دستی تمام دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.